کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دال خط کشسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دأل
لغتنامه دهخدا
دأل . [ دَءْ ] (ع اِ) گرگ . (منتهی الارب ). || ابن آوی . (اقرب الموارد). شغال .
-
دأل
لغتنامه دهخدا
دأل . [ دَءْ / دَ ءَ ] (ع مص ) رفتن به رفتار دألی . آهسته رفتن . نرم دویدن . دألی . (منتهی الارب ).
-
دأل
لغتنامه دهخدا
دأل . [ دَءَ ] (ع مص ) فریفتن کسی را. (منتهی الارب ). فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). دألان . (منتهی الارب ).
-
دشت دال
لغتنامه دهخدا
دشت دال . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم . سکنه ٔ آن 172 تن . آب آن از رودخانه ٔ قره آغاج . محصول آنجا غلات ، خرما، مرکبات و برنج . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
دال بودن
لغتنامه دهخدا
دال بودن . [ دال ل دَ ] (مص مرکب ) دلالت داشتن بر. هدایت داشتن بر. رهنمون بودن بر.
-
دال طبان
لغتنامه دهخدا
دال طبان . [ ] (اِخ ) مصطفی پاشا. رجوع به مصطفی پاشا و نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
دال گشتن
لغتنامه دهخدا
دال گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بشکل حرف دال درآمدن . خمیدن . خم شدن . خم پذیرفتن چیزی راست .- دال گشتن الف ؛ خم گرفتن آن . بصورت شکل دال و منحنی درآمدن الف :زمان چیست بنگر چرا سال گشت الف نقطه چون بود و چون دال گشت .اسدی .
-
دال برجی
لغتنامه دهخدا
دال برجی . [ ](اِ) غلیواژ. (اوبهی ). امّا جای دیگر بنظر نرسید.
-
دال پرنیان
لغتنامه دهخدا
دال پرنیان . [ پ َ ] (اِ) دارپرنیان و چوب بقم . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ص 1421). رجوع به دار پرنیان شود.
-
دال پره
لغتنامه دهخدا
دال پره . [ پ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دارپره . مرغی کوچک و خوش آواز. (ناظم الاطباء). صعوه . (زمخشری ). و شاید مصحف و یا صورت دیگری از دالبزه باشد. رجوع به دالبزه شود.
-
دال پری
لغتنامه دهخدا
دال پری . [ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش موسیان شهرستان میشان واقع در 30هزارگزی شمال خاوری موسیان کنار راه مالرو شوش به دهلران . دشت است و گرمسیر و دارای 400 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است . شغل مردم آن زراعت و گله داری و صنایع د...
-
دال خال
لغتنامه دهخدا
دال خال . (اِ مرکب ) (از: دال ، به معنی دار + خال ، به معنی شاخه ) نهال و درخت نونشانده و پیوندنکرده را گویند. (برهان ).
-
دال من
لغتنامه دهخدا
دال من . [ م َ ] (اِ) مرغی است که آنرا بعربی عقاب گویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
دال مینوفر
لغتنامه دهخدا
دال مینوفر. [ ف َ ] (اِخ ) نام نسکی است از جمله ٔ بیست ویک نسک کتاب زند یعنی قسمتی از جمله ٔ بیست ویک قسم کتاب زند. (برهان ). اما در میان نام نسکهای بیست ویک گانه ٔ اوستا نامی که شبیه به دال مینوفر باشد نیست . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
-
یا و دال
لغتنامه دهخدا
یا و دال .[ وُ ] (ترکیب عطفی ) به واو عاطفه اسم دو حرف است (ی .د) حرف «یا» بشکلی که در مفردات می نویسند در تقویم علامت برج دلو است و هم علامت مشتری و دال علامت برج اسد است و هم علامت عطارد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).