کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دافع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دافع
لغتنامه دهخدا
دافع. [ ف ِ ] (ع ص ) مانع. (مهذب الاسماء). بازدارنده . (آنندراج ). راننده . دورکننده و رد باطل کننده . واقی . (منتهی الارب ). دفعکننده . (آنندراج ) : حکم او را مانعی و قضای او را دافعی نباشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 330).تا فروآید بلایی دافعی چون نباش...
-
جستوجو در متن
-
آکاهولی
لغتنامه دهخدا
آکاهولی . (هندی ، اِ) نام داروئیست هندی ، دافع پَرمیو یعنی سوزاک .
-
گرک یراق
لغتنامه دهخدا
گرک یراق . [ گ َ رَ ی َ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) حامی . پشتیبان . دافع از کسی .
-
شتلة
لغتنامه دهخدا
شتلة. [ ش َ ل َ ] (ع اِ) روییدنی که از جایی برکنند تا جایی دیگر کارند، چون سبزه و جز آن . (از محیط المحیط).- شتلةالسم ؛ گیاه دافع سموم .- شتلة قرنفل ؛ نام درختی است .- شتلةالقطن ؛ علف پنبه . گیاه دافع سرطان .- شتلةالکتان ؛ نام گیاهی است .- شتلةال...
-
گسیلا
لغتنامه دهخدا
گسیلا. [ گ ُ ] (اِ) بار گیاهی سمی که کچوله نیز گویند و به تازی آذاراقی . (ناظم الاطباء). در انجمن آرا به معنی نام دارویی غیرسلیخه و دافع درد دندان آمده است .
-
زفنی
لغتنامه دهخدا
زفنی . [ زِ ] (اِ) سنگی باشد سیاه رنگ و آن دافع قروح و جذام است . (برهان )(آنندراج ). سنگی سیاه رنگ و دوائی . (ناظم الاطباء).
-
سیسنبری
لغتنامه دهخدا
سیسنبری . [ سَم ْ ب َ ] (ص نسبی ) بمانند سیسنبر معطر و دافع نیش کژدم و جز آن : ریخته نوش از دم سیسنبری بر دم این عقرب نیلوفری .نظامی .
-
مدفاع
لغتنامه دهخدا
مدفاع . [ م ِ ] (ع ص ) ناقة مدفاع ؛ ناقه که فله بازگیرد در پستان پیش از زادن . (منتهی الارب ). دافع. دافعة. (متن اللغة) (اقرب الموارد).
-
اشبخون
لغتنامه دهخدا
اشبخون . [ اِ ] (اِ) اشتحون (؟). گیاهی است لطیف و ترش . آب آنرا گیرند و با شکر شربت پزند. بسیار خوشمزه و نافع و دافع صفراست و در عربی ریباس گویند. (شعوری ).
-
انارگیوا
لغتنامه دهخدا
انارگیوا. [ اَ گی ] (اِ) کوکنار و غوره ٔ خشخاش وگویند دافع سرفه است . (از فرهنگ ناصری از آنندراج ).اناگیرا. (ناظم الاطباء). و رجوع به انارگیرا شود.
-
تریاقات
لغتنامه دهخدا
تریاقات . [ ت َ / ت ِرْ ] (ع اِ) تریاق ، فادزهرها و داروهای دافع سم : زهرها هر چند زهری می کنندزود تریاقاتشان برمی کنند.مولوی .
-
نمر
لغتنامه دهخدا
نمر. [ ن َ م ِ ] (اِخ ) ابن عذربن سعدبن دافع. جد جاهلی یمانی است ، از نسل وی اند بنوسلامان و بنوالمقصص . (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 22). و رجوع به الاکلیل ج 10 ص 60 شود.
-
غزالی
لغتنامه دهخدا
غزالی . [ غ َ ] (اِخ ) چلبی . (متوفی به سال 1437 م .) شاعری عثمانی و نامش محمد بود. در بروسا به دنیا آمد و در مکه درگذشت . در «بسفر» مسجدی و گرمابه ای و باغی ساخت ، او راست : «دافع الغموم و رافع الهموم ». (از اعلام المنجد).
-
فادزهر حیوانی
لغتنامه دهخدا
فادزهر حیوانی . [ زَ رِ ح َی ْ / ح ِی ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تحثرات حجرمانندی است که در معده ٔ بعضی از حیوانات متشکل میگردد، و یک وقتی خواص عجیبه به آن نسبت میدادند و آن را دافع همه ٔ سموم میدانستند. (ناظم الاطباء).