کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داش داش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بامعرفت
لغتنامه دهخدا
بامعرفت . [ م َ رِ ف َ ] (ص مرکب ) که معرفت دارد. || در اصطلاح عوام و بخصوص داش مشتی ها آنکه حقوق و مراسم فتوت و جوانمردی را رعایت کند. لوطی و داش مشتی عارف و واقف به آئین جوانمردی . و رجوع به معرفت شود.
-
داشوزن
لغتنامه دهخدا
داشوزن . [ ] (اِ) داش . خمدان . تون . اتون . تونق : الاتون ، یستعار لما یطبخ فیه الاَّجر و یقال له بالفارسیة خُمدان و تونق و داشوزن . (المغرب مطرزی ). کلمه ٔ داش در فرهنگها آمده است اما داشوزن را ندیده ام . (یادداشت مؤلف ).
-
مذکینک
لغتنامه دهخدا
مذکینک . [ ] (اِخ ) قریه ای است به خوارزم نزدیک قم کنت و زنکج و قره داش . (یادداشت مؤلف ).
-
شاخور
لغتنامه دهخدا
شاخور. (اِ) شاخوره . تنور و کوره . (ناظم الاطباء). توشترخشت . ج ، شواخیر. (مهذب الاسماء). داش خشت . رجوع به شاخوره شود.
-
خشت تابه
لغتنامه دهخدا
خشت تابه . [ خ ِ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) کوره و داش خشت پزی . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
-
شاخوره
لغتنامه دهخدا
شاخوره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) (از شاه کوره ). شاخور. تنور. کوره . (ناظم الاطباء). داش خشت . کوره ٔ آجر و سفال پزی . (شعوری ).
-
داشخال
لغتنامه دهخدا
داشخال . (اِ) داشخار. ریم آهن . (برهان ). (شاید کلمه از داش به معنی کوره و خال مخفف آخال ، به معنی چیزهای دور افکندنی باشد).
-
تونق
لغتنامه دهخدا
تونق . [ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب تونک یا تونه . مطرزی در المغرب در ذیل الاتون آرد: یستعار لمایطبخ فیه الاَّجر و یقال له بالفارسیة خمدان و تونق و داشوزن . (از مغرب مطرزی ). و بنابراین کلمه ٔ تونق یا تونک مرادف خمدان است که در برهان به معنی داش و کوره ٔ...
-
پزاوه
لغتنامه دهخدا
پزاوه . [پ َ وَ / وِ ] (اِ) پژاوه . داش و کوره را گویند که در آن ظروف سفالین و خشت و گچ و آهک پزند. (برهان قاطع). آوه . و عوام آنرا پجاوه گویند. (غیاث اللغات ).
-
کوچه باغی
لغتنامه دهخدا
کوچه باغی . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی مرکب ) منسوب به کوچه باغ . (فرهنگ فارسی معین ). || آوازی که داش مشدیها و جاهلها خوانند و آن یکی از گوشه های دستگاه شور است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
آوه
لغتنامه دهخدا
آوه . [ وَ / وِ ] (اِ) کوره که در آن خشت و آهک و امثال آن پزند. پزاوه . داش . || در بعض فرهنگها معنی صدا و ندا یا برآورنده ٔ صدا و ندا بکلمه داده اند. || زنجیره ای که نقاشان و دوزندگان بر کنار چیزها کشند یا دوزند.
-
محمدآباد
لغتنامه دهخدا
محمدآباد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) (محمدآباد داش بلاغ ) دهی از دهستان نیزکی بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد است با 195 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
دمرداش
لغتنامه دهخدا
دمرداش . [ دَ م ِ ] (اِخ ) تمرتاش . تیمورتاش فرزند امیر چوپان وزیر ایلخانان (مقتول 728 هَ . ق .). این کلمه ترکی است و مرکب از دمر به معنی آهن و داش به معنی سنگ و در لهجه ٔ آذربایجان کلمه ٔ اول (دمر) به فتح دال و کسر میم (کسره ٔ کشیده که همان یای مجهو...
-
لیک
لغتنامه دهخدا
لیک . (ترکی ، پسوند) در زبان آذری اداتی است نسبت را، چون : قوم لیک ، غیه لیک ، داش لیک ، ترلیک و امثال آن و صورت دیگر آن لاخ است در سنگلاخ و دیولاخ و غیره وعین آن در پالیک فارسی بجای مانده است : از خر و پالیک آنجای رسیدم که همی موزه ٔ چینی میخواهم و ...
-
اطیمة
لغتنامه دهخدا
اطیمة. [ اَ م َ ] (ع اِ) جای افروختن آتش . ج ، اَطائِم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موقد نار. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اتون گرمابه . ج ، اطائم . (از متن اللغة). توشتر کوزه و کاسه و آنچه بدان ماند. (مهذب الاسماء). در لسان ال...