کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داسی
لغتنامه دهخدا
داسی . (اِخ ) نام ناحیه ای از اروپای باستان میان دانوب و جبال کارپات و دنیسترو لوپن اکزین و تیس .
-
داسی
لغتنامه دهخدا
داسی . (اِخ ) ابوالعباس . از جمله ٔ مشایخی است که حمداﷲ مستوفی نام وی را در تاریخ گزیده (فصل چهارم از باب پنجم ) آورده است . (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795).
-
واژههای مشابه
-
حجاب داسی
لغتنامه دهخدا
حجاب داسی . [ ح ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام چند نورد غشائی به شکل داس از جمله : حجاب داسی دماغ صغیر و حجاب داسی دماغ کبیر .
-
داسی لیوم
لغتنامه دهخدا
داسی لیوم . (اِخ ) نام شهری به آسیای صغیر، مرکز ساتراپی میزی که امروز دیاس کیلو نام دارد. میزی از شمال به پرپنتید واز مغرب ببحر اژه و از جنوب به لیدی و از مشرق به بیتینی محدود بوده است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 8).
-
جستوجو در متن
-
داس
لغتنامه دهخدا
داس . (اِخ ) نام مردم طایفه ای که سترابون در کتاب خود از آنان در ردیف مردمان معروف اروپا نام برده است . (ایران باستان ج 1 ص 92). نام سکنه ٔ کشور داسی . رجوع به داسی شود.
-
گالر
لغتنامه دهخدا
گالر. [ ل ِ ] (اِخ ) گالریوس . قیصر روم متولد به ساردیک (داسی ) داماد دیوکلسین . وی از سال 306 تا 311 م . سلطنت کرده است .
-
مقطف
لغتنامه دهخدا
مقطف . [ م ِ طَ ] (ع اِ) زنبیل . (ناظم الاطباء). || داسی که با آن چیزی چینند. || اصل خوشه . (از اقرب الموارد).
-
ژپید
لغتنامه دهخدا
ژپید. [ ژِ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ژرمن که در داسی مستقر گردیده بودند و هم آنجا به تحریک ژوستی نین به دست لُمباردهادر قرن پنجم میلادی قتل عام شدند و از میان رفتند.
-
سفاله
لغتنامه دهخدا
سفاله . [ س ُ / س ِ ل َ ] (اِ) سفال است که ریزه ٔ کوزه وسبوی شکسته باشد. (برهان ) (آنندراج ). || داسی که بدان غله درو کنند. (برهان ) (جهانگیری ). || نوعی از نیل که زبون تر باشد. (آنندراج ).
-
جپید
لغتنامه دهخدا
جپید. [ ج ِ ] (اِخ ) تلفظ ترکی ژپید . نام قوم ژرمن ساکن داسی . این قوم بتحریک ژوستینین بوسیله ٔ لومارها در قرن 6 م . نابود گردیدند. رجوع به ژپید در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی شود.
-
مخلی
لغتنامه دهخدا
مخلی . [ م ِ لا ] (ع اِ) داس علف درو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). داسی که بدان علف درو می کنند. (ناظم الاطباء). || قلاب دروگری . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
خاجسوگ
لغتنامه دهخدا
خاجسوگ . (اِ) داسی است که با آن غله را درو می کنند. (شعوری ج 1 ص 371). مصحف جاخسوگ . رجوع به همین لغت در لغت نامه و نیز رجوع به جاغسوگ و جاخسوگ در برهان قاطع چ معین شود.
-
داس درو
لغتنامه دهخدا
داس درو. [ س ِ دِ رَ / رُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داسی خاص بریدن غلات . رجوع به داس شود. || درو شده به داس . دروده بداس . (شعوری ج 1 ص 425).