کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دارون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دارون
لغتنامه دهخدا
دارون . [ دارْ وَ ] (اِ) درخت نارون . (ناظم الاطباء).
-
دارون
لغتنامه دهخدا
دارون . [ دارْ وَ ](اِخ ) دهی از دهستان دیره بخش گیلان غرب شهرستان شاه آباد. در 32 هزارگزی شمال باختری گیلان و یکهزار گزی باختر شوسه ٔ گیلان به سرپل ذهاب واقع و محلی است دامنه . گرمسیر. مالاریایی . سکنه ٔ آن 50 تن است . آب آن از رودخانه دیره ، محصول ...
-
دارون
لغتنامه دهخدا
دارون . [ دارْ وُ ](اِخ ) نام ناحیه ای است در ارمنستان . یکی از تاریخ نویسان ارمنی کتابی به نام «تاریخ دارون » بصورت سالنامه و بزبان سریانی منتشر کرده است . نویسنده ٔ تاریخ دارون زنوب گلاگی نام داشته و اصلاً از بنی سام بوده است .دوران زندگی او اواخر ...
-
جستوجو در متن
-
ژان مامی گنین
لغتنامه دهخدا
ژان مامی گنین . [ گ ُ ی َ ] (اِخ ) مورخی ارمنی در قرن هفتم میلادی . وی سالنامه های مورخ دیگری را بنام زِنوب گِلاگی دنبال کرده است ، از این نظر کتاب او هم به تاریخ دارون که نام نوشته های مورخ مزبور است موسوم میباشد. وی در کتاب خود اشاراتی به دوره ٔ سا...
-
زنوب گلاگی
لغتنامه دهخدا
زنوب گلاگی . [ زِ ن ُ ب ِ گ ِ ] (اِخ ) در اصل از بنی سام بود و کتابش را به زبان سریانی نوشته ولی ارمنی ها او را از نویسندگان ملی خود میدانند. او نخست در گلاگ (سوریه ) می زیست سپس از آنجا مهاجرت کرده در قیصریه ٔ کاپادوکیه سکنی گزید در اینجا با «سن گری...
-
دردار
لغتنامه دهخدا
دردار. [ دَ ] (اِ) درختی است که پشه بار می آورد و به عربی شجرةالبق خوانند و بعضی گویند سفیددار همانست . (برهان ). آنرا دارون گویند و نام دیگرش سپیددار است و آنرا پشه دار نیز گویند. (از آنندراج ). شجرالبق خوانند و در پارسی درخت پشه خوانند و به شیرازی ...
-
بق
لغتنامه دهخدا
بق . [ ب َق ق ] (ع ص ، اِ) رجل لق بق ؛ مرد بسیارگوی . (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ). رجل لق بق ، مثل لقلاق بقباق ؛ یعنی مکثار و پرگوی . (از اقرب الموارد). و رجوع به بقباق شود. || سختی . || پیکر. (مؤید الفضلاء). || ج ِ بقة. (ناظم الاط...
-
نارون
لغتنامه دهخدا
نارون . [ نارْ وَ ] (اِ) ناروان . (برهان قاطع). درختی است بغایت خوش اندام و پربرگ و سایه دار. (غیاث اللغات ) (از جهانگیری ). درخت بسیارسایه است ، همیشه جوان ، به زمستان و تابستان یکی باشد، برگش به برگ بید مانند است . (نزهة القلوب ). درختی است سخت راس...
-
پشتکوه
لغتنامه دهخدا
پشتکوه . [ پ ُ ت ِ ] (اِخ ) نام سلسله ٔ جبالی در مغرب ایران . از دره ٔ دیاله تا آب دیز (آب ِ دز) کوههای این ناحیه به دو قسمت جداگانه تقسیم میشود: اولی را پیشکوه و دومی را پشتکوه می نامند و این دو قسمت بواسطه ٔ درّه ٔ رود سیمرّه (گاماساب و کرخه ) از ی...