کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داربوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داربوی
لغتنامه دهخدا
داربوی . (اِ مرکب ) عود. (صحاح الفرس ) : تا صبر را نباشد شیرینی شکرتا بید را نباشد بوئی چو داربوی .رودکی (از صحاح الفرس ).
-
جستوجو در متن
-
رادبو
لغتنامه دهخدا
رادبو. (اِ مرکب ) رادبوی . چوب عود. (برهان ). عود را گویند و آن را دارابو نیز خوانند که صحیح تر است و قلب کرده اند. (انجمن آرا). رجوع به داربوی شود.
-
داربو
لغتنامه دهخدا
داربو. (اِ مرکب ) چوب عود است که بهر بخورش سوزند. (برهان ). رجوع به داربوی شود.
-
رادبوی
لغتنامه دهخدا
رادبوی . (اِ مرکب ) رادبو. عود را گویند و آن را داربو نیز خوانند و آن اصح است همانا قلب کرده اند. (آنندراج ). چوب عود. (برهان ) : بمفلس کف مردم رادبوی چو نزد غنی عنبر و رادبوی . فخر زرکوب .رجوع به داربوی شود.
-
کشفی
لغتنامه دهخدا
کشفی . [ ک َ ] (اِخ ) یکی از شعرای باستانی است و از اشعارش در لغت نامه ٔ اسدی دو بیت ذیل بشاهد آمده است . (یادداشت مؤلف ) : بخواهم که شاها عنایت دهی که باشد مرا عون تو پروبال . ؟ (لغت فرس چ اقبال ص 325).زلف بر رخسار آن دلبر چو دیدم بیقرارمی بیندازم ...
-
سرابستان
لغتنامه دهخدا
سرابستان . [ س َ ب ُ ] (اِ مرکب ) خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج ). بعربی حدیقه یعنی باغی که گرد آن دیوار کشند. (مجموعه ٔ مترادفات ص 134) : از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و داربوی در سرابستان ما اندر خزان میدار بند. کسایی .بالاء قرمیسین جایها ساخ...
-
مندلی
لغتنامه دهخدا
مندلی . [ م َ دَ / م َ دَ لی ی ] (اِ) عود. (مهذب الاسماء) (از معجم البلدان ). چوب عود که از مندل آرند. (ناظم الاطباء). عود هندی . (الفاظالادویه ). قسمی عود بخور است منسوب به مندل شهری به هندوستان . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (ص نسبی ) منسوب است به شهر...
-
بوی دادن
لغتنامه دهخدا
بوی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رایحه داشتن و بیشتر در رایحه های بد و نتن استعمال میشود. (ناظم الاطباء). از خود بوی متصاعد کردن : تا صبر را نباشد شیرینی شکرتا بید بوی ندهد بر سان داربوی . رودکی .نباشد در او زخم دل بی سرشک که سودای نقدش دهد بوی مشک . میر...
-
بی قرار
لغتنامه دهخدا
بی قرار. [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قرار) بی سکون . (آنندراج ). بی ثبات و تغییرپذیر و ناپایدار. (ناظم الاطباء). آنکه ثبات ندارد. متحرک : تا بی قرار گردون اندر مدار باشدواندر مدار گردون کس را قرار باشد. منوچهری .وین بلند و بی قرار وصعب دولاب کبودگرد ...
-
صبر
لغتنامه دهخدا
صبر. [ ص َ ب ِ / ص َ ] (ع اِ) سولع. مقر. ایلوا. بفتح اول و کسر ثانی است . و سکون ثانی جائز نیست مگر بضرورت شعری .و آن عصاره ٔ تلخ است از درختی که به هندی ایلوا گویند. اما از قاموس معلوم می شود که شعرای عرب بسکون دوم جایز داشته اند بنابر ضرورت در این ...
-
شیرینی
لغتنامه دهخدا
شیرینی . (ص نسبی ، اِ مرکب )هر چیز شیرین . هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). || آنچه پزند و سازند از خوردنیهای شیرین . خوردنیهای گوناگون که از شکر و عسل و قند ممزوج با دیگر چیزها سازند. آنچه قناد پزد از اقسام خوردنی...
-
لاد
لغتنامه دهخدا
لاد. (اِ) دیوار از گل برآورده . دیوار. چینه . چینه ٔ دیوار. (تفلیسی ). دیواری باشد که از گل بر هم نهاده بود و گویند به چینه برآورده است و به لاد کرده . (لغت نامه ٔ اسدی ). دیوار باشد چه سرلاد سر دیوار و بن لاد بن دیوار را گویند. (برهان ). لاد دیوار ا...
-
بید
لغتنامه دهخدا
بید. (اِ) درختی است مشهور و آن را به عربی صفصاف خوانند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). درختی است از تیره ٔ بیدها و جنسهای بسیار دارد مانند سفیدو زرد و بید معلق و همه ٔ جنسهای این نوع دارای ماده ٔ سالی سین هستند که در مداوای درد مفاصل مؤثر است و ضد تب م...
-
آتش
لغتنامه دهخدا
آتش . [ ت َ ] (اِ) (از زندی آترس ، و اوستایی آتر، و سانسکریت هوت آش ، خورنده ٔ قربانی ؛ از: هوت ، قربانی + آش ، خورنده ) یکی از عناصر اربعه ٔ قدما و آن حرارت توأم با نوری است که از بعض اجسام سوختنی برآید چون چوب و ذغال و امثال آن . آذر. آدر. ورزم . ...