کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دارالشفاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مریضخانه
لغتنامه دهخدا
مریضخانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بیمارستان . مارستان . دارالمرضی . مستشفی . دارالشفاء.
-
قوشون
لغتنامه دهخدا
قوشون . (ترکی ، اِ) خانه . || بیمارخانه . بیمارستان . (ناظم الاطباء).دارالشفاء. (آنندراج ). || قشون . (ناظم الاطباء). فوج و لشکری . (آنندراج ). رجوع به قشون شود.
-
بیمارسان
لغتنامه دهخدا
بیمارسان . (اِ مرکب ) بیمارستان که بعربی دارالشفاء خوانند. (برهان ). بیمارستان بود و آن را مارسان و مارستان نیز گویند و بتازی دارالشفاء خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). مخفف بیمارستان . (رشیدی ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : بسا شارسان گشت بیمارسان بسا گل...
-
ابراهیم بن شاهرخ
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن شاهرخ . [ اِ م ِ ن ِ رُ ] (اِخ ) ابن تیمور. شاهزاده ای دانش دوست و ادیب و خوشنویس بوده . از طرف شاهرخ مأمور جنوب ایران گشته . مدرسه ٔ دارالشفاء شیراز را او بنا کرد. و شرف الدین علی یزدی کتاب ظفرنامه ٔ تیموری را به نام ابراهیم کرده است . و...
-
تیمارستان
لغتنامه دهخدا
تیمارستان . [ رِ] (اِ مرکب ) جائی که دیوانگان را نگهداری و مداوا کنند. دارالمجانین . (فرهنگ فارسی معین ). دارالشفاء. (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران این کلمه را بجای دارالمجانین اختیار نموده است و آن جائی است که دیوانگان را در آن...
-
نظام الدین
لغتنامه دهخدا
نظام الدین . [ ن ِ م ُدْ دی ] (اِخ ) عبدالحی طبیب ، از اطبای قرن دهم است «در مبادی احوال به علاج مرضای دارالشفاء امیر هدایت انتما [ امیرعلیشیر ] مشغول بود، چون خواجه عبیداﷲ انصاری کس به هرات فرستاده بود... طبیب طلبید جناب حکمت مآبی حسب الحکم به طرف س...
-
شفاخانه
لغتنامه دهخدا
شفاخانه . [ ش ِ / ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بیمارستان . (ناظم الاطباء). دارالشفاء، و آن مکانی بود که ملوک و امرا برای معالجه ٔ غربا و مساکین مقرر سازند. (آنندراج ) : دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست از لب خود به شفاخانه ٔ تریاک انداز. حافظ.مستیی را ...
-
بیمارخانه
لغتنامه دهخدا
بیمارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بیمارستان . درمانخانه .خانه و عمارتی که در بعضی شهرها بسازند و بیماران را در آنجا برند و طبیب دیوانی بمعالجت ایشان پردازد و بعربی دارالشفا خوانند و بیمارسان مخفف بیمارستان و مارستان معرب آن . (از بهار عجم ) (از آن...
-
بیمارستان
لغتنامه دهخدا
بیمارستان . [ رِ ](اِ مرکب ) (از: بیمار + َِسْتان ، ادات مکان ) خانه وعمارتی که سلاطین در بعضی شهرها بسازند و بیماران راآنجا طبیب دیوانی معالجت نماید و آن را بیمارسان و مارستان نیز گویند. (از انجمن آرا). بیمارخانه . مارستان . (آنندراج ). عمارت و خانه...
-
شفا
لغتنامه دهخدا
شفا. [ ش ِ / ش َ ] (از ع ، اِمص ) شفاء. تندرستی و بهبود از مرض . (ناظم الاطباء). بهبود. برء از مرض . بِل ّ. (در فارسی بیشتر به فتح شین تلفظ کنند). (یادداشت مؤلف ) : آنها که به تقریر جهان داور ما رااز درد جهالت بنکوهند و شفایند. ناصرخسرو.بر ره دین رو...
-
شریف
لغتنامه دهخدا
شریف . [ ش َ ] (اِخ ) جرجانی . میر سیدشریف ، علی بن محمد جرجانی ، دانشمند ایرانی (متولد 740 هَ . ق . در گرگان ، متوفای 816 هَ . ق . در شیراز). وی در حکمت و عرفان و علوم ادبی دست داشت . سعدالدین تفتازانی او را در سال 779 هَ . ق . در قصر زرد به شاه شجا...
-
شاه شجاع
لغتنامه دهخدا
شاه شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) فرزند مبارزالدین محمدبن امیر مظفربن منصوربن پهلوان حاجی است .53 سال عمر کرد و 25 سال سلطنت نمود و در سال 786 هَ . ق . درگذشت . حافظ شیرازی در تاریخ فوت او گوید:جانش غریق رحمت خود کردتا بودتاریخ این معامله رحمن لایموت . حافظ....
-
کاشانه
لغتنامه دهخدا
کاشانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) طرز. (اقرب الموارد). روق . (منتهی الارب ). رواق . بیت کالفسطاط. (اقرب الموارد). کاشان . خانه ٔ زمستانی . خانه . || دارالشفاء. || خانه ٔ کوچک . خانه ٔ محقر : آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال خزپوش و بکاشانه رو و صفه ٔ فروا...
-
فیض
لغتنامه دهخدا
فیض . [ ف َ ] (اِخ ) (آیت اﷲ محمد) ابن علی اکبربن محمد. از فقهاء و مراجع بزرگ تقلید و از احفاد ملا محسن فیض کاشانی است . وی به سال 1293 هَ . ق . در قم متولد شد و در نجف و سامره از محضر درس اساتید بزرگ آخوند ملا کاظم خراسانی و سیدمحمدکاظم یزدی و میرزا...
-
اسپارته
لغتنامه دهخدا
اسپارته . [ ] (اِخ ) شهریست در ولایت قونیه و مرکز سنجاق حمید، در طرف شمال غربی این ولایت ، در دامنه ٔ شمالی کوه دوراس ، در 180 هزارگزی غربی شهر قونیه و در 115 هزارگزی شمالی اسکله ٔ انطالیه ، در 38 هزارگزی جنوب غربی دریاچه ٔ اکردیر. موقع بسیار زیبا و ...