کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داراشکوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داراشکوه
لغتنامه دهخدا
داراشکوه . [ ش ُ ] (اِخ ) یکی از شاهزادگان تیموری هند، فرزند شاه جهان . عالم و ادیب و شاعر و دارای تألیفات و دیوان اشعار بوده است . ولادت او در سال 1024هَ . ق . / 1615 م . و درگذشت او در سال 1069 هَ . ق ./ 1658 م . واقع شده است . کتابهای او بنامهای ...
-
داراشکوه
لغتنامه دهخدا
داراشکوه . [ ش ُ ] (ص مرکب )کسی که شکوه و جلال او مانند دارا باشد : داور داراشکوه ، ای آنکه تاج آفتاب از سر تعظیم برخاک جناب انداختی .حافظ.
-
جستوجو در متن
-
بدیع تونی
لغتنامه دهخدا
بدیع تونی . [ ب َ ع ِ ] (اِخ ) از نثرنویسان قرن دوازدهم هجری و در خدمت داراشکوه شغل دیوانی داشته است و بنا بنوشته ٔ بهار در سبک شناسی لطایف الاخبار از اوست . رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 296 ببعد شود.
-
رشیدخان
لغتنامه دهخدا
رشیدخان . [ رَ ] (اِخ ) از سپهسالاران و فضلای هند است . در محاصره ٔ قندهار از طرف «اورنگ زیب » و «داراشکوه » پسران شاه جهان (در سال 1062 هَ. ق .). شرکت داشت و شرح این محاصره را روزبه روز به رشته تحریر درآورد و کتابی به نام «لطایف الاخبار» تصنیف کرد. ...
-
حلمی
لغتنامه دهخدا
حلمی . [ ح ] (اِخ ) ملا مقیم . یکی از شعرای ایران و از اهل کاشان است و در زمان داراشکوه مدتی در هندوستان اقامت گزید و سپس بزیارت بیت اﷲ مشرف گشت و در مکه ٔ مکرمه درگذشت . او راست :ما را گله در عشق ز اغیار نباشداز یار برنجیم اگر یار نباشد.(قاموس الاعل...
-
آشنا
لغتنامه دهخدا
آشنا. [ ش ْ / ش ِ ] (اِخ ) تخلص شاعری پارسی سرای هندوستانی ، موسوم به میرزا محمدطاهر، پسر نواب ظفرخان احسان که بنام عنایت خان معروف بوده . اشعار او را با عنوان کلیات آشنا جمع کرده اند. در مدح شاه جهان و داراشکوه قصاید بسیار دارد و1077 هَ .ق . درگذشته...
-
قادری
لغتنامه دهخدا
قادری . [ دِ ] (اِخ ) هندوستانی . نام وی محمد و ملقب به داراشکوه پسر بزرگ و ولی عهد شاه جهان پادشاه هندوستان است . اورنگ زیب برادر کوچک او بر وی خروج کرد و پس از استیلاء او را به قتل رسانید. وی اگر چه سلطان و سلطان زاده بود اما تحصیل مقامات عرفانیه ن...
-
سرمد کاشانی
لغتنامه دهخدا
سرمد کاشانی . [ س َ م َ دِ ](اِخ ) اسمش سعید، از میر ابوالقاسم فندرسکی حکمت فراگرفت و در خدمت مشایخ تصفیه کرد و آخرالامر به هندوستان افتاد و در عهد داراشکوه شهادت یافت . او راست :عمری است که آوازه ٔ منصور کهن شدمن از سر نو جلوه دهم دار و رسن را. (از ...
-
رشیدا
لغتنامه دهخدا
رشیدا. [ رَ ] (اِخ ) از خطاطان نامی ایران و خواهرزاده ٔ میرعماد خوشنویس و خطاط نامی است که در حسن خط از دایی خود نیز فراتر رفته است . رشیدا به هندوستان سفر کرد و در سال 1048 هَ . ق . در کشمیر درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). محمد معین گوید: عبدا...
-
نسبتی
لغتنامه دهخدا
نسبتی . [ ن ِ ب َ ] (اِخ ) شاه محمدصالح تهانیسری ، متخلص به نسبتی . از پارسی گویان هند است و به روایت مؤلف تذکره ٔ نتایج الافکار در قصبه ٔ تهانیسر از ولایت پنجاب اقامت و تکیه ای داشته و دعوت شاهزاده داراشکوه را به ترک عزلت وقبول ملازمت نپذیرفته ، دی...
-
چندربهان
لغتنامه دهخدا
چندربهان . [ چ ِ دِ ب َ ] (اِخ ) زناردار. از سکنه ٔ اکبرآباد بود و «برهمن » تخلص میکرد. از وارستگی خالی نبود در سر کار داراشکوه عنوان منشی گری داشت و به دست آویز چرب زبانی بدولت همزبانی رسیده بود، نظم و نثرش پسند خاطر شاهزاده می افتاد. از تصنیفاتش نس...
-
هفت کوه
لغتنامه دهخدا
هفت کوه . [ هََ ] (اِ مرکب ) محمد داراشکوه در مجمعالبحرین پس از ذکر هفت زمین که هندوان آنها را سپت دیپ نامند، آرد: «... و هفت کوه را که اهل هند آنها را سپت کلاچل گویند بر گرد هر زمینی کوهی را محیط میدانند، و نام کوهها این است : سمیرو، سموپت ، همکوت ،...
-
فخرالدین
لغتنامه دهخدا
فخرالدین . [ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) ابراهیم همدانی ،متخلص به عراقی . اشاراتی از شرح زندگانی او غالباً در کتب تذکره ٔ صوفیان و شاعران بخصوص نفحات الانس جامی و مجالس العشاق حسین بایقرا یافت میشود. ولی چون معاصران وی درباره ٔ او چیزی ننوشته اند آنچه را در...
-
شکوه
لغتنامه دهخدا
شکوه . [ ش ُ ] (اِ) شأن . شوکت . حشمت . بزرگی . بزرگواری . جاه و جلال . (از برهان ) (ناظم الاطباء). حشمت . بزرگی . (لغت فرس اسدی ). جلال . بزرگی . (آنندراج ) (انجمن آرا). حشمت . بزرگی . شوکت . شأن .(غیاث ). طنطنه . طمطراق . دبدبه . شکه . ابهت . فر....