کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داد و بخشش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داد و بخشش
لغتنامه دهخدا
داد و بخشش . [ دُ ب َ ش ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عطا و دهش . || قسط. (دهار). رجوع به داد و رجوع به بخشش شود.
-
واژههای مشابه
-
یزدان داد
لغتنامه دهخدا
یزدان داد. [ ی َ ] (اِخ ) ابن شاپور سیستانی ، یکی از دستیاران ابومنصور المعمری در گردکردن شاهنامه ٔ منثور ابومنصوری . (یادداشت مؤلف ).
-
یزدان داد
لغتنامه دهخدا
یزدان داد. [ ی َ ] (اِخ ) نام دختر خسرو اول انوشیروان به نوشته ٔ ابن بلخی . (از یادداشت مؤلف ) : مادرش فیروز جشنده خمرابخت بنت یزدان داد بنت انوشروان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 25).
-
کاسه داد
لغتنامه دهخدا
کاسه داد. [ س َ / س ِ ] (اِخ ) دهی واقع در دو فرسخ شمالی شهرلار.
-
اشوی داد
لغتنامه دهخدا
اشوی داد. [ ] (اِ) کلمه ٔ پارسی باستان بمعنی خیرات . (فرهنگ ایران باستان ص 99).
-
امام داد
لغتنامه دهخدا
امام داد. [ اِ ] (اِخ ) ده کوچکی است ازبخش میان کنگی شهرستان زابل ، واقع در 14 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان . دارای 3خانوار سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
خدای داد
لغتنامه دهخدا
خدای داد. [ خ ُ ] (ن مف مرکب ) خداداد. رجوع به خداداد شود.
-
داد بخشیدن
لغتنامه دهخدا
داد بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) عدل آوردن . اعطای عدالت .
-
داد بردن
لغتنامه دهخدا
داد بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) (... از کسی )، دادخواهی کردن از او نزد دیگری : دل من بستدی چه دانم کردهم بخواجه برم ز دست تو داد.فرخی .
-
داد بستدن
لغتنامه دهخدا
داد بستدن . [ ب ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دادستدن . انتصار. (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). رجوع به دادستدن شود.
-
داد جستن
لغتنامه دهخدا
داد جستن . [ ج ُ ت َ ](مص مرکب ) طلب عدالت کردن . عدل خواستن : میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم . خاقانی .تا داد همی جوئی رنجورتری ماناگرخود شوی آسوده ار داد نخواهی شد.خاقانی .
-
داد دارنده
لغتنامه دهخدا
داد دارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ داد. حامی عدالت . نگهدارعدل . || دادخواهنده . فریادخواه از کسی .
-
داد دهنده
لغتنامه دهخدا
داد دهنده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) منصف . (دهار). عادل . عدل . (منتهی الارب ). عدالت ورزنده .
-
داد زدن
لغتنامه دهخدا
داد زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) آواز بلند برآوردن . فریاد کردن .