کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داده نامه 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نامه نگاری
لغتنامه دهخدا
نامه نگاری . [ م َ / م ِ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل نامه نگار. نامه نویسی . نامه نوشتن . کتابت . رجوع به نامه شود. || روزنامه نویسی .
-
نامه آور
لغتنامه دهخدا
نامه آور. [ م َ / م ِ وَ ] (نف مرکب ) کسی که مکتوب می آورد. پیک . قاصد. (ناظم الاطباء). آورنده ٔ نامه . نامه آورنده . نامه بر.
-
نامه نگار
لغتنامه دهخدا
نامه نگار. [ م َ / م ِ ن ِ ] (نف مرکب ) نامه نویس . نگارنده ٔ نامه . رجوع به نامه نویس شود. || روزنامه نگار. مدیر یا نویسنده ٔ جریده .
-
نامه ور
لغتنامه دهخدا
نامه ور. [ م َ / م ِ وَ ] (ص مرکب ) نامه بر. (ناظم الاطباء). نامه آور. نامه رسان .
-
نامه خوان
لغتنامه دهخدا
نامه خوان . [ م َ / م ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواننده ٔ نامه . آنکه نامه را میخواند. || آنکه نامه ٔ اعمال خواند : چو فردا نامه خوانان نامه خوانندمو در کف نامه سر در پیش دیرم . باباطاهر عریان .|| کتاب خوان . خواننده ٔ کتاب .
-
عشق نامه
لغتنامه دهخدا
عشق نامه . [ ع ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ عاشقانه . (فرهنگ فارسی معین ). شیفتگی نامه . محبت نامه : بالای هزار عشق نامه آراسته شد به نوک خامه .نظامی .
-
نامه رسان
لغتنامه دهخدا
نامه رسان . [ م َ / م ِ رَ ] (نف مرکب ) رساننده ٔ نامه . قاصد. نامه بر. نامه آور. پیک : باد سحری نامه رسان من و تست ای باد چه مرغی که پرت باد درست .خاقانی .
-
پهلوی نامه
لغتنامه دهخدا
پهلوی نامه . [ پ َ ل َ م َ ] (اِ مرکب ) نامه ای بپهلوی کرده . نامه بخط و زبان پهلوی . || نامه به آیین پهلوان : یکی پهلوی نامه از خط شاه فرستاده آورد و پیمود راه .فردوسی .
-
کرسی نامه
لغتنامه دهخدا
کرسی نامه .[ ک ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نسب نامه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شجره ٔ خاندان . شجره نامه . (ناظم الاطباء).
-
نامه سیه
لغتنامه دهخدا
نامه سیه . [ م َ / م ِی َه ْ ] (ص مرکب ) نامه سیاه . رجوع به نامه سیاه شود.
-
نامه نویسی
لغتنامه دهخدا
نامه نویسی . [ م َ / م ِ ن ِ ] (حامص مرکب ) نامه نوشتن . شغل و عمل نامه نویس .
-
معافی نامه
لغتنامه دهخدا
معافی نامه . [ م ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) معاف نامه . (ناظم الاطباء). رجوع به معاف نامه شود.
-
برخاست نامه
لغتنامه دهخدا
برخاست نامه . [ ب َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ دعوت .(ناظم الاطباء). || عزل نامه . (آنندراج ).
-
تفصیل نامه
لغتنامه دهخدا
تفصیل نامه . [ ت َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) یادداشت نامه و اعلان نامه . (ناظم الاطباء).
-
لعنت نامه
لغتنامه دهخدا
لعنت نامه . [ ل َ ن َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ متضمن لعن .