کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دادههای پیراسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گشنی داده
لغتنامه دهخدا
گشنی داده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) میوه دارشده . || خرمابن باردارشده . (ناظم الاطباء).
-
گردن داده
لغتنامه دهخدا
گردن داده . [ گ َ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) منقاد. مطیع. تسلیم شده : که از گردنکشان کشور ستانی به گردن دادگان کشور سپاری . عنصری .و رجوع به گردن دادن شود.
-
گره داده
لغتنامه دهخدا
گره داده . [ گ ِ رِه ْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گره خورده . گره زده : کمند گره داده ٔ پیچ پیچ بجز گرد گردن نمی گشت هیچ . نظامی .رجوع به گره شود.
-
تاب داده
لغتنامه دهخدا
تاب داده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پیچیده .بهم بافته : زلف تابداده . کمند تابداده : بینداخت آن تاب داده کمندسران سواران همی کرد بند. فردوسی .بینداخت آن تاب داده کمندسر شهریار اندرآمد ببند. فردوسی .تو دانی که این تاب داده کمندسر ژنده پیلان درآرد ببند...
-
ترتیب داده
لغتنامه دهخدا
ترتیب داده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) منظم و نیورادداده . (ناظم الاطباء). مرتب . ترتیب داده شده . (فرهنگ نظام ).
-
جان داده
لغتنامه دهخدا
جان داده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرده . جان سپرده . کسی که جانش از تن بیرون رفته است : بیهشی خسته دید افتاده چون کسی زخم خورده جان داده . نظامی .ماند بیخود در آن ره افتاده چون کسی خسته بلکه جان داده .نظامی .
-
روی داده
لغتنامه دهخدا
روی داده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) حادثه و اتفاق . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به روی داد شود.
-
زهرآب داده
لغتنامه دهخدا
زهرآب داده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) تیغ یا شمشیری که به آب زهر فروبرده باشند تا کارگر گردد. کشنده . زهرناک . زهرآگین . به زهرآلوده . مذرب : همان تیغ زهرآب داده بدست همی تازد او باره چون پیل مست . دقیقی .بپوشید خفتان و خود برنشست یکی تیغ زهرآب دا...
-
مهره داده
لغتنامه دهخدا
مهره داده . [ م ُ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صیقل شده . جلاداده : خانه ای دید سپید پاکیزه مهره داده و جامه افکنده . (تاریخ بیهقی ).
-
ناتاب داده
لغتنامه دهخدا
ناتاب داده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نتافته . نتابیده . که تابیده نشده است . که پیچیده نشده است . مقابل تابداده . رجوع به تابداده شود.
-
مال داده
لغتنامه دهخدا
مال داده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) چیزی که به قیمت خریده باشند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی که با پرداخت بها آن را خریده باشند. || در محاوره به غلام اطلاق کنند.(آنندراج ). غلام و بنده . (ناظم الاطباء) : ای دل به مال داده مزن لاف اعتبار...
-
مژده داده
لغتنامه دهخدا
مژده داده . [ م ُ دَ / دِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بشارت داده . خبرخوش رسانده : ز نقاشی به مانی مژده داده به رسامی ز اقلیدس گشاده .نظامی .
-
لم داده
لغتنامه دهخدا
لم داده . [ ل َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از لم دادن . لمیده . به راحت به یک سوی بدن نیمه درازکشیده . یک بری برای تمدد اعصاب بر چیزی تکیه کرده .
-
باغو داده
لغتنامه دهخدا
باغو داده . [ ] (اِخ ) (دژ...) نام آبادی و قلعه ای در حدود ابیورد درشمال خراسان . این قلعه سه ماه در برابر سپاهیان نادرشاه افشار مقاومت کرد. (از نادرنامه ٔ قدوسی ص 68).
-
داده آمدن
لغتنامه دهخدا
داده آمدن . [ دَ / دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) داده شدن ؛ شرح داده آمدن احوال ، بیان احوال : این احوال را شرح تمام داده آید. (تاریخ بیهقی ص 410 چ ادیب ). || بخشیده شدن .