کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دادار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دادار
لغتنامه دهخدا
دادار. (اِخ ) (شیخ ...) آنچنانکه از تاریخ گزیده تألیف حمداﷲ مستوفی بر می آید. وی شیادی بوده است به چهره همانند سلطان جلال الدین خوارزمشاه و از احوال او باخبر. در کرمان بدعوی خوارزمشاهی جمعی را دعوت کرده است و مردم بسیار بر او جمع آمده و فتنه قوت گرف...
-
دادار
لغتنامه دهخدا
دادار. (اِخ ) نام قصبه ای در بلوچستان کنار نهر بولان . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
دادار
لغتنامه دهخدا
دادار. (ص ) عادل . دادگر. (آنندراج ). عدل . به معنی عادل و مرکب است از «داد» و کلمه ٔ «ار» که مفید معنی نسبت است . (غیاث ). اما این وجه اشتقاق براساسی نیست و دادار مرکب از «داد» و «آر» نیست بلکه کلمه مرکب از ریشه ٔ «دا» به معنی دادن و آفریدن است با پ...
-
واژههای مشابه
-
دادآر
لغتنامه دهخدا
دادآر. (نف مرکب ) مخفف دادآور. دادآورنده . دادآرنده . رجوع به دادآور شود.
-
دادار دودور
لغتنامه دهخدا
دادار دودور. (اِ مرکب ) به کنایه شرم آدمی ؛ گویند: به دادار دودورش خندید، نظیر به فلانش خندید.
-
دادار کردن
لغتنامه دهخدا
دادار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دیر داشتن و مدارا کردن بود. (انجمن آرا).
-
واژههای همآوا
-
دادآر
لغتنامه دهخدا
دادآر. (نف مرکب ) مخفف دادآور. دادآورنده . دادآرنده . رجوع به دادآور شود.
-
جستوجو در متن
-
داتار
لغتنامه دهخدا
داتار. (اِ) صورت پهلوی داتر ازمصدر «دا» که در اوستا و فرس هخامنشی به معنی آفریدن و بخشودن و ساختن است و در فارسی «دادار» شده است .رجوع به دادار شود. (از فرهنگ ایران باستان ص 71).
-
پرآفرین
لغتنامه دهخدا
پرآفرین . [ پ ُ ف َ ] (ص مرکب ) باآفرین بسیار : یکی نامه بنوشت پرآفرین ز دادار بر شهریار زمین .فردوسی .
-
دتهوش
لغتنامه دهخدا
دتهوش . [ دَ ] (اِ) هیأت اوستایی کلمه ٔ «دی » است . هیأت دیگر آن دَذوَه است «دادار» یا آفریننده و آفریدگار و همیشه صفت اهورامزدا آورده شده است . این کلمه از مصدر«دا» به معنی دادن و آفریدن و ساختن و بخشودن است ودر پهلوی «داتن » و در فارسی «دادن » شد...
-
بدروشن
لغتنامه دهخدا
بدروشن . [ ب َ رَ وِ ] (ص مرکب ) بدرفتار. (یادداشت مؤلف ) : شفیعباش بر شه مرا بدین زلت چو مصطفی بر دادار بدروشنان را.دقیقی (از یادداشت مؤلف ).
-
خوشندی
لغتنامه دهخدا
خوشندی . [ خوَش ْ / خُش ْ ن ُ ] (حامص ) خوشنودی . خرسندی : که بر دین پاکیزه ٔ ایزدی ز تو هست دادار را خوشندی . فردوسی .بخوشندی چه کنی چون چنین کنی بغضب .فرخی .