کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دا
لغتنامه دهخدا
دا. (اِ) رده ٔ دیوار. (غیاث ). پایه و اساس بنا. داو. دای . پی . بنیاد. اصل بنا : پی دیوار ایمان بود کارش از آن شد چاردا از چاریارش . جامی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 405).رجوع به داو و دای شود.
-
دا
لغتنامه دهخدا
دا. (اِ) مخفف داو : از نرد سه تا پای فراتر ننهادیم هم خصل بهفده شد و هم دا بسر آمد. سوزنی .(چنین است در تذکره ٔ تقی الدین و دو نسخه ٔ خطی کهن دیوان سوزنی ) ولی طبیعی تر آن است که اصل : «... هم داوسر آمد» باشد.
-
دا
لغتنامه دهخدا
دا. (اِ) مخفف دایه ، داه . || (در تداول مردم بختیاری ) مادر. ام . والده .
-
دا
لغتنامه دهخدا
دا. (ریشه ٔ فعل ) در فرس هخامنشی و اوستا ریشه ای است به معنی دادن و آفریدن و ساختن و بخشیدن و آن در «دادن » فارسی آمده است . (از فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 57 و 71 و 74).
-
واژههای همآوا
-
دع
لغتنامه دهخدا
دع . [ دَ ] (ع اسم فعل ) مبنی بر سکون است و دَعاً با تنوین نیز خوانده میشود، به کسی گویند که لغزیده و افتاده باشد، یعنی برخیز و بمان چنانکه گویند «لعا». (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بمان . (دهار). و رجوع به دع دع شود. || (فعل امر) صیغه ٔ امر ...
-
دع
لغتنامه دهخدا
دع . [ دَع ع ] (ع مص ) سپوختن و سخت راندن . (از منتهی الارب ). بعنف سپوختن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). راندن بعنف . (دهار) (از ترجمان القرآن جرجانی ). دفع کردن . (غیاث ). با عنف و زور کسی را راندن ، و گویند: دع الیتیم ؛ یعنی یتیم را با د...
-
جستوجو در متن
-
مؤدا
لغتنامه دهخدا
مؤدا. [م ُ ءَدْ دا ] (ع ص ) مؤدی [ م ُ ءَدْ دا ]. اداشده وپرداخته شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤدی شود.
-
علندی
لغتنامه دهخدا
علندی . [ ع ُ ل َ دا ] (ع ص ) سطبر از هر چیزی . علندی [ ع َ ل َ دا / ع ُ ل ُ دا ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به عَل-ندی ̍ شود.
-
حدا
لغتنامه دهخدا
حدا. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) رجوع به حداء شود.
-
شدادی
لغتنامه دهخدا
شدادی . [ ش َدْ دا ] (اِخ ) رجوع به شدادیان شود.
-
ابوشداد
لغتنامه دهخدا
ابوشداد. [ اَ ش َدْ دا ] (اِخ ) صحابی است .
-
جرادی
لغتنامه دهخدا
جرادی . [ ج ُ دا ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ).
-
عدار
لغتنامه دهخدا
عدار. [ ع َدْ دا ] (ع ص ) ملاح . (اقرب الموارد) (آنندراج ).