کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دآدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دآدی
لغتنامه دهخدا
دآدی . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دأداء. (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
دادی
لغتنامه دهخدا
دادی . (اِ) طیفی . انثیلی . دانه ای است مانند صونک و ازو درازتر. (نزهةالقلوب ) نام دانه و حبی است بسیار تلخ به اندام جو، لیکن از جو باریکتر و درازتر و آن را جو جادو نیز گویند. بواسیر را بغایت نافع است . (برهان ). بیرونی در صیدنه آرد: دادی ، او را بهن...
-
دادی
لغتنامه دهخدا
دادی . (اِخ ) دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در بیست و یک هزارگزی شمال باختری سکوهه و هشت هزارگزی شوسه ٔ زاهدان به زابل . جلگه گرمسیر دارای 3500 تن سکنه است . آب آن از رودخانه هیرمند. محصول آنجا غلات و لبنیات و صیفی . شغل اهالی آن زراعت و گله ...
-
امیر دادی
لغتنامه دهخدا
امیر دادی . [ اَ ] (حامص مرکب ) منصب و شغل امیر داد. (فرهنگ فارسی معین ). ریاست . (فرهنگ جانسن از محمد قزوینی در حواشی لباب الالباب چ نفیسی ص 587) .
-
دادی کس
لغتنامه دهخدا
دادی کس . [ ک ِ ] (اِخ ) صورت یونانی شده کلمه ٔدادیک است که برخی آنان را با تاجیک های قرون بعد تطبیق میکنند کلیه اینان مردمان مشرق و یا شمال و مشرق ایران بودند. (ایران باستان ج 1 ص 733 و ج 2 ص 1473).
-
دادی رومی
لغتنامه دهخدا
دادی رومی . (اِ) هیوفاریقون . داروئی که آن را به رومی هوفاریقون گویند و آن حبی باشد سرخ رنگ مانند سماق بغدادی گرم و خشک است در سوم و چهارم محلل و ملطف اورام باشد. (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
دادی
لغتنامه دهخدا
دادی . (اِ) طیفی . انثیلی . دانه ای است مانند صونک و ازو درازتر. (نزهةالقلوب ) نام دانه و حبی است بسیار تلخ به اندام جو، لیکن از جو باریکتر و درازتر و آن را جو جادو نیز گویند. بواسیر را بغایت نافع است . (برهان ). بیرونی در صیدنه آرد: دادی ، او را بهن...
-
دادی
لغتنامه دهخدا
دادی . (اِخ ) دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در بیست و یک هزارگزی شمال باختری سکوهه و هشت هزارگزی شوسه ٔ زاهدان به زابل . جلگه گرمسیر دارای 3500 تن سکنه است . آب آن از رودخانه هیرمند. محصول آنجا غلات و لبنیات و صیفی . شغل اهالی آن زراعت و گله ...
-
جستوجو در متن
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) سبزواری . از معاصران تقی اوحدی و از گویندگان قرن یازدهم هجری بود. از اوست :اول همه جام آشنایی دادی آخر ز پی اش زهر جدایی دادی چون کشته شدم نگفتی این کشته ٔ کیست داد از تو که داد بیوفایی دادی .(از قاموس الاعلام ترکی ) (از ...
-
انثیلی
لغتنامه دهخدا
انثیلی . [ ] (اِ) دادی . طیفی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به طیفی شود.
-
داذی
لغتنامه دهخدا
داذی . (اِ) نوعی شراب . (آنندراج ). || دانه ای است تلخ . (آنندراج ). و رجوع به دادی شود.
-
چهارساق
لغتنامه دهخدا
چهارساق . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) این ترکیب در بیت ذیل از نظامی آمده است و از آن معنی چهارپایه و چهارستون برمی آید : دین راکه چهار ساق دادی زینگونه چهارطاق دادی .نظامی .