کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیو
لغتنامه دهخدا
خیو. [ خ َ / خیو ] (اِ) تف ، آب دهن ، خلشک . (ناظم الاطباء). تفو، اخ تف ، خیم ، ته ، تهو، بزاق ، بصاق ، بساق ، لعاب ، رضاب ، لیاط، ریق ، خدو، انجوغ ، انجوخ ، لفج ،مجاجه . (یادداشت مؤلف ) : و این مهتران راکه رنجه نیارستند داشتن دشنام دادندی و سرد گفت...
-
واژههای مشابه
-
خیو افکندن
لغتنامه دهخدا
خیو افکندن . [ خ َ / خیو اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تف انداختن . بزق . بسق . بصق . (یادداشت مؤلف ).
-
خیو انداختن
لغتنامه دهخدا
خیو انداختن . [ خ َ / خیو اَ ت َ ] (مص مرکب ) تف انداختن . خیو افکندن . بزق . بسق . بصق . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
خیودان
لغتنامه دهخدا
خیودان . [ خ َ / خیو ](اِ مرکب ) مِبزَق . (منتهی الارب ). سِلفدان . تفدان .
-
خذو
لغتنامه دهخدا
خذو. [ خ َ ] (ع مص ) آب دهان انداختن . لغتی در خذو. خیو. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به کلمه ٔ خدو شود.
-
خلشک
لغتنامه دهخدا
خلشک . [ خ ُ ل ُ ] (اِ) آب دهان . خیو. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ).
-
خیوی
لغتنامه دهخدا
خیوی . [ خ َ ی َ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به خیو که نام جد ابوالقاسم یونس بن طاهر است . (از انساب سمعانی ).
-
آب دهان
لغتنامه دهخدا
آب دهان . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزاق . بصاق . خیو. تفو. خدو.- امثال :آب دهان برای چیزی رفتن ؛ خواهان و آرزومند آن بودن .
-
مبزق
لغتنامه دهخدا
مبزق . [ م ِ زَ ] (ع اِ) خیودان . ج ، مبازق . (مهذب الاسماء). سلفدان . (یادداشت دهخدا). و رجوع به سلفدان و خیو و خیودان شود.
-
اجراض
لغتنامه دهخدا
اجراض . [ اِ ] (ع مص ) در گلو گیرانیدن . خیو در گلو گیرانیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). خدو در گلو گیرانیدن کسی را. (منتهی الارب ). بگلو درجهانیدن آب کسی را.
-
مدنگ یازه
لغتنامه دهخدا
مدنگ یازه . [ م َ دَ زَ ] (اِ مرکب ) کلان در. (یادداشت مؤلف ). و در بیت زیر کنایه از آلت مرد است : نیم مستک فتاده و خورده بی خیو این مدنگ یازه ٔ من .سوزنی (یادداشت مؤلف ).
-
مجاجة
لغتنامه دهخدا
مجاجة. [ م ُج َ ] (ع اِ) خدوی انداخته . مجاج . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). خیو. آب دهن که بیرون افکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاج ومجاجات شود.
-
اخ تف
لغتنامه دهخدا
اخ تف . [ اَ ت ُ ] (اِ مرکب ) بلغمی که از گلو با آواز بدهن آرند و بیرون اندازند. آب دهان . خیو. بصاق . بزاق . || باستهزاء، نشان دولتی بر سینه و کلاه .- امثال :اخ تفش را پیش مرغ نمی اندازد ؛ بسیار ممسک و بخیل است .