کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیزران دم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیزران دم
لغتنامه دهخدا
خیزران دم . [ خ َ / دُ ] (ص مرکب ) از صفات اسب است . (از آنندراج ) : ای زرین نعل آهنین سم ای سوسن گوش خیزران دم . انوری (از آنندراج ).بگاه کوه کندن آهنین سم گه دریا بریدن خیزران دم .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
حب خیزران
لغتنامه دهخدا
حب خیزران . [ ح َب ْ ب ِ خ َ زَ ] (ع اِ مرکب ) حبی است نافع خنازیر را فیقرا، ایارج ، هر یک سه درم ، نماریقون دودرم ونیم ، انزروت چهاردرم ، تربد هفت درم . جاوشیر یک مثقال ، نوشادر دو مثقال ، سقمونیا یک مثقال ، کوفته و بیخته و به آب بسرشند. مقدار شربت ...
-
خیزران بلدی
لغتنامه دهخدا
خیزران بلدی . [ خ َ زُ / زَ ن ِ ب َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )مورد اسفرم را گویند و آن آس بری است گرم و خشک . (برهان ) (از آنندراج ). مورد اسپرم . (یادداشت مؤلف ).
-
خیزران دست
لغتنامه دهخدا
خیزران دست . [ خ َ / دَ ] (ص مرکب ) از صفات اسب است . (از آنندراج ) : از پشت سمند خیزران دست زین باز گشاده بر زمین جست .نظامی .
-
خیزران مثجر
لغتنامه دهخدا
خیزران مثجر. [ خ َ زُ / زَ ن ِ م ُ ث َج ْ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیدانبوب دار. (منتهی الارب ). رجوع به ثجر شود.
-
جستوجو در متن
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دُ ] (اِ) دمب . ذنب . ذنابی . و در شعر گاهی به تشدید میم آید. (یادداشت مؤلف ). عضوی از حیوان که در منتهای خلفی وی قرار دارد. و آن از تعداد مهره های استخوان در دنبالچه بوجود آمده است . انتهای دم به شکل دسته ای مو در پشت پاها آویخته بود و در پر...
-
دنباله
لغتنامه دهخدا
دنباله . [ دُم ْ ل َ/ ل ِ ] (اِ مرکب ) دم و دنب . (ناظم الاطباء). از دنبال + َه تخصیص نوع از جنس . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم و دمب و دنبال شود. || چیزی که شبیه به دم باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که مشابه به دنبال باشد و دنبال به معنی دم چهارپای...
-
نغوله
لغتنامه دهخدا
نغوله . [ ن َ ل َ / ل ِ ] (اِ) زلف . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). موی پیچیده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زلف خوبان . (از برهان قاطع). بعضی گویند: موی های سر که زنان بهم آورده بر سر گره دهند و آن را در عرف هند جوزا خوانند. (آنندراج ) : زنخ چو ...
-
برگ بید
لغتنامه دهخدا
برگ بید. [ ب َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیدبرگ . ورق درخت بید. (فرهنگ فارسی معین ) : بدی گر خود همه دیو سپیدی به پیش بیدبرگش برگ بیدی . نظامی .- مثل برگ بید ؛ لرزان . زرد. (امثال و حکم دهخدا) : دلاوران و یلان گشته زرد از انده چو برگ بید که بر و...
-
گندمیان
لغتنامه دهخدا
گندمیان . [ گ َ دُ] (اِ) تیره ٔ گندمیان یا غلات ، یکی از بزرگترین تیره های نباتات تک لپه و شماره ٔ جنسهای آن متجاوز از 3500 است . غلات مختلف مانند گندم و جو و برنج و تمام رستنی هایی که معمولاً آنها را علف میگویند و در چمنزارها به حالت طبیعی میرویند ا...
-
طیفوری
لغتنامه دهخدا
طیفوری . [ طَ ] (اِخ ) مردی طبیب بود. حنین بن اسحاق چندین کتاب از وی در فن پزشکی یاد و نقل کرده . از پیشوایان پزشکان و فاضلی در فن خویش حاذق بود و عبداﷲ نام داشت . وی جدّ اسرائیل بن زکریا الطیفوری است که طبیب فتح بن خاقان بود و چون عبداﷲ پزشک مخصوص ط...
-
جوزهر
لغتنامه دهخدا
جوزهر. [ ج َ زَهََ ] (اِخ ) معرب گوزهر است که فلک اول قمر است و او بمنزله ٔ ممثل اوست . (برهان ) (ذیل اقرب الموارد). ممثل قمر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || هر یک از عقده ٔ رأس و ذنب را نیز گویند و آن محل تقاطع فلک حامل و مایل قمر است . (برهان ). ابور...
-
قلزم
لغتنامه دهخدا
قلزم . [ ق ُ زُ ] (اِخ ) نام شهری است میان مصر و مکه نزدیک کوه طور و به سوی آن مضاف است بحر قلزم بدان جهت که بر طرف آن واقع است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یا آنکه فرومیبرد هرکه وی را سوار شود. (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). شهری است در مصرکه میان...