کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیام نیشابوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیام نیشابوری
لغتنامه دهخدا
خیام نیشابوری .[ خ َی ْ یا م ِ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) حکیم عمرخیام . رجوع به «خیام » و «خیامی » و مجمع الفصحاء ج 1 ص 200 شود.
-
جستوجو در متن
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم خیامی نیشابوری . رجوع به عمر خیام شود.
-
شاهپور اشهری
لغتنامه دهخدا
شاهپور اشهری . [ رِ اَ هََ ] (اِخ ) (... نیشابوری ) فرزند محمد و نسبت او به عمر خیام میرسد. شاگردی ظهیرالدین فاریابی کرده و عهده دار دیوان انشاء سلطان محمدبن تکش بوده است . رساله ٔ شاهفوری از آثار اوست در سال 600 هَ . ق . و بقول شاهد صادق 645 در تبری...
-
موفق نیشابوری
لغتنامه دهخدا
موفق نیشابوری .[ م ُ وَف ْ ف َ ق ِ ] (اِخ ) (امام ...) فاضل عالم و استاد خواجه نظام الملک و حسن صباح و خیام . (از حبیب السیر چ تهران ). خواجه امام موفق هبةالدین محمدبن حسین . وی جزء بزرگانی بود که در نیشابور به هنگام هجوم سلجوقیان مقیم بود و تسلیم شه...
-
ختم کردن
لغتنامه دهخدا
ختم کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بپایان بردن . منتهی کردن . اختتام . تمام کردن . به آخر رساندن . به انتهاء رسانیدن : و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد. (نوروزنامه ٔ خیام نیشابوری ).رو که جهان ختم کرده بر تو جهان داشتن . خاقان...
-
ابوحاتم مظفر اسفزاری
لغتنامه دهخدا
ابوحاتم مظفر اسفزاری . [ اَ ت ِ م ُ ظَف ْ ف َ رِ اَ / اِ ف َ / ف ِ ] (اِخ ) یا اسفراینی . یکی از علمای ریاضی و مَهَره ٔ فنون فلسفه . معاصر حکیم عمر خیام نیشابوری و معارض و مناظر اوست . او را در هیئت و جر اثقال ید طولی بود و در انواع علوم ریاضی و آثار...
-
اشهری
لغتنامه دهخدا
اشهری . [ اَ هََ ](اِخ ) شاپور نیشابوری . شاعری شیرین زبان بزمان سلطان محمدبن شمس بود و در دولت سلطان محمد ببعض مناصب دولتی نائل آمد. از شاگردان ظهیر فاریابی (متوفی 598 هَ . ق .) و از اولاد حکیم عمر خیام بود. دیوانی مرتب وکتابی بنام رساله ٔ شاپوری از...
-
زباری
لغتنامه دهخدا
زباری .[ زُ ری ی ] (اِخ ) یحیی مکنی به ابومحمد بن محمدبن احمدبن محمد (ملقب بزباره )بن عبداﷲبن حسین فرزند ابوالحسین محمد و نوه ٔ دوم زباره است . عالم و زاهد و فاضل بود و در نیشابور از ابوالعباس محمدبن یعقوب اصم و در مرو از ابوالعباس عبداﷲبن حسین بصری ...
-
عمیدالملک کندری
لغتنامه دهخدا
عمیدالملک کندری . [ ع َ دُل ْ م ُ ک ِ ک ُ دُ ] (اِخ ) محمدبن منصور کندری نیشابوری جراحی ، مکنی به ابونصر و ملقب به عمیدالملک و عمیدخراسان . اولین وزیر در حکومت سلجوقیان . وی بسال 412یا 415 هَ .ق . در کندر از قرای نیشابور متولد شد و علم فقه در آنجا آم...
-
دکتر
لغتنامه دهخدا
دکتر. [ دُت ُ ] (فرانسوی ، اِ) عنوانی برای کسی که درجات عالی علمی را بپیماید. آنکه بالاترین مراحل علمی را طی کرده در رشته ای به درجه ٔ اجتهاد رسیده : دکتر ادبیات ، دکتر حقوق ، دکتر فلسفه ... (فرهنگ فارسی معین ). دارنده ٔ درجه ٔ دکتری ، که عالی ترین د...
-
ملکشاه
لغتنامه دهخدا
ملکشاه . [ م َل ِ ] (اِخ ) (... سلجوقی ) نام پدر سلطان سنجر است که پادشاه خراسان بود. (برهان ). نام پادشاهی ... از سلجوقیان که نظام نام وزیری داشت که بسیار سخی و کریم الطبع بود. (غیاث ) (آنندراج ). جلال الدین ابوالفتح حسن ملکشاه بن محمد الب ارسلان سل...
-
علیشیر نوائی
لغتنامه دهخدا
علیشیر نوائی . [ ع َ رِ ن َ ] (اِخ ) (امیر...) نام او علیشیربن الوس یا کیچکنه یا کیچینه یا کجکنه ٔ نوائی جغتائی و ملقب به نظام الدین است . وی از مشاهیر درباریان و وزرای سلطان حسین میرزا بایقرای گورکانی (875- 911 هَ . ق .) و ازبزرگ زادگان خاندان جغتای...
-
خیامی
لغتنامه دهخدا
خیامی . [ خ َی ْ یا ] (اِخ ) لقب دیگر خیام شاعر و فلکی معروف ایران است . علماء عصر وی او را گاه دستور و گاه امام و گاه حکیم و حجةالحق و فیلسوف می نامیده اند. (یادداشت مؤلف ). در حواشی چهارمقاله ٔ عروضی شرح زیر درباره ٔ خیامی بقلم میرزا محمدخان قزوین...
-
ساقی
لغتنامه دهخدا
ساقی . (ع ص ، اِ) آب ده . (مهذب الاسماء) (دهار). آب دهنده . ج ، سُقات . (منتهی الارب ). آنکه سیراب کند. آنکه تشنگی فرونشاند. آبدار : و سیدالشهداء حمزه و ساقی حجاج عباس ، اعمام (حضرت علی ). [ بودند ] . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 10). || چمانی . (برهان )...