کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خِفت افتادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خفت
لغتنامه دهخدا
خفت . [ خ َ ] (ع اِ) سداب . (ناظم الاطباء). || (مص ) کمین کردن . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). || (مص ) بلند نکردن صدا. منه : خفت الرجل صوته و بصوته خفتاً؛ بلند نکرد آن مرد آواز خود را. (منتهی الارب ). ضد جهر. (یادداشت بخط مؤلف ). || پنهان راز گفتن ...
-
خفت
لغتنامه دهخدا
خفت . [ خ ِ ] (اِ) نوعی گره است و آن حلقه کردن یک سر ریسمان و غیره و برون کردن سر دیگراز آن و کشیدن آن تا بحد گره باشد، چنانکه با کمند برای گرفتن مرد یا اسپ کنند. (یادداشت بخط مؤلف ).- خفت انداختن ؛ گره خفت انداختن . (یادداشت بخط مؤلف ).- گره خفت ...
-
خفت
لغتنامه دهخدا
خفت . [ خ ِف ْ ف َ ] (ع اِ) قوه ای است مائل بمحیط. مقابل ثقل . (یادداشت بخط مؤلف ). در کشاف اصطلاحات فنون آمده : بکسر خاء ثقل و هر دو لفظ از کیفیات ملموسه است و بیان آن در ضمن معنی ثقل در حرف ثاء مثلثه گذشت . || تردستی و آن قسمتی شعبده است که عامل م...
-
خفت
لغتنامه دهخدا
خفت . [ خ ِف ْ ف َ ] (ع اِمص ) سبکی . خفیفی . (ناظم الاطباء). مقابل ثقل . (یادداشت بخط مؤلف ) : با قلت اجزاء وخفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). طاهر چون خفت حال و قلت اعوان...
-
خفت
لغتنامه دهخدا
خفت . [ خ ِف ْ ف َ ] (ع مص ) خفیف کردن کسی . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ) : خفت ها و تشدیدها رفت . (تاریخ بیهقی ). || سبک شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خفت
لغتنامه دهخدا
خفت . [ خ ُ ] (مص مرخم ، اِ مص مرخم ) عمل خفتن . (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء) : ز دیوان اگر نام او کرده پاک خورش خارو خفتش ابر تیره خاک . فردوسی .- خفت و خیز ؛ عمل خوابیدن و بلند شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).- || جماع . (یادداشت بخط مؤلف ) : نی...
-
نیم خفت
لغتنامه دهخدا
نیم خفت . [ خ ُ ] (ن مف مرکب ) نیم خفته . خمارآلود : گلی بود در بوستان ناشکفت همان نرگسی در چمن نیم خفت .نظامی .
-
هم خفت
لغتنامه دهخدا
هم خفت . [ هََ خ ُ ] (ص مرکب ) هم خواب . همخوابه . جفت . همسر : مراگفت : جز دخت خاتون مخواه نزیبد پرستار هم خفت شاه . فردوسی . || قرین . همدم : چه بی توشه تنها میان گروه چه هم خفت نخجیر بر دشت و کوه .اسدی .
-
سایه خفت
لغتنامه دهخدا
سایه خفت . [ ی َ / ی ِ خ ُ ](ن مف مرکب ) خفته ، آرمنده در سایه . (ناظم الاطباء).
-
خاک خفت
لغتنامه دهخدا
خاک خفت . [ خ ُ ] (ن مف مرکب ) خاکپوش و هر چیزی که در خاک بخوابانند چون گوشت بعضی از حیوانات که بوی ناخوش داشته باشد مثل ماهی و مانند آن . (از آنندراج ) : بفرمود تا مطبخی در نهفت نهد لفچه و آن را کند خاک خفت .نظامی (ازآنندراج ).
-
خفت انداختن
لغتنامه دهخدا
خفت انداختن . [ خ ِ اَ ت َ ] (مص مرکب )گره خفت زدن . گره خفت کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خفت روح
لغتنامه دهخدا
خفت روح . [ خ ِف ْ ف َ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سبکی روح . صفای باطن . پاکی روح : و چون شاخ شبابش در نیکونامی نامی شد... بکمال فضل و ادب و شمول کیاست و هنر و خفت روح و حلاوت حرکات ... بر چشم و دل وزراء ملک و اکابر عصر...محبوب و شیرین شد. (المضا...
-
خفت کردن
لغتنامه دهخدا
خفت کردن . [ خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کمین کردن . پنهان و مترصد شکاری نشستن ، چنانکه یوز و گربه و غیره . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خفت کشیدن
لغتنامه دهخدا
خفت کشیدن . [ خ ِف ْ ف َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خواری کشیدن . منت کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خفت آمیز
لغتنامه دهخدا
خفت آمیز. [خ ِف ْ ف َ ] (ن مف ) موجب خفت و خواری . (فرهنگ رازی ).