کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خِس و خِس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خس
لغتنامه دهخدا
خس . [ خ ُ ] (اِ) مادرزن . (از ناظم الاطباء).
-
خس خس
لغتنامه دهخدا
خس خس . [ خ ِ خ ِ ] (اِ صوت ) آوازی که از سینه ٔ شخصی برآید که مبتلا به نفس تنگی باشد. (ناظم الاطباء). || حکایت صوت سینه ٔ سرماخورده گاه تنفس . حکایت صوت سینه ٔ سخت گرفته . حکایت آواز شش بیمار. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خس خس
لغتنامه دهخدا
خس خس . [ خ ُ خ ُ] (اِ صوت ) کلمه ای که پیاپی با لحنی خاص گویند ایستادن مرغ را تا او را بگیرند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
کول خس
لغتنامه دهخدا
کول خس . [ خ َ ] (اِ مرکب )کوله خس . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوله خس شود.
-
خس البری
لغتنامه دهخدا
خس البری . [ خ َس ْ سُل ْ ب َرْ ری ی ] (ع اِ مرکب ) کاهو بیابانی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خس السلاطه
لغتنامه دهخدا
خس السلاطه . [ خ ُس ْ سُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) طلحسقوق . کاسنی صحرائی . هندباء بری . یعیضه .(یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به کاسنی صحرائی شود.
-
خس السلاطه
لغتنامه دهخدا
خس السلاطه . [ خ ُس ْ سُس ْ س َ طَ ] (ع اِ مرکب ) طلحسقوق . کاسنی صحرائی . هندباء بری . یعضیه .(یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به کاسنی صحرائی شود.
-
خس الکلب
لغتنامه دهخدا
خس الکلب . [ خ َس ْ سُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) شوک الدراجین . مشطالرعی . دینسافوس . گیاه خارداری است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دینسافوس شود.
-
خس نهاد
لغتنامه دهخدا
خس نهاد. [ خ َ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) پست طبیعت . آنکه نهاد پست دارد. دون صفت . دون طبیعت : خاقانی اگر نه خس نهادی خوش باش گام از سر کام در نهادی خوش باش هر چند بناخوشی فتادی خوش باش پندار در این دور نزادی خوش باش .خاقانی .
-
خس به دهن گرفتن
لغتنامه دهخدا
خس به دهن گرفتن . [ خ َ ب ِ دَ هََ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خس به دندان گرفتن . رجوع به خس بدندان گرفتن شود.
-
خس پوش داشتن
لغتنامه دهخدا
خس پوش داشتن . [ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) پنهان داشتن . مخفی داشتن برسبیل احتیاط. (از شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ).
-
خس پوش کردن
لغتنامه دهخدا
خس پوش کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پوشیدن بر سبیل احتیاط. مخفی کردن . (از شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ).