کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خُل،خاک و خل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خفیف العقل
لغتنامه دهخدا
خفیف العقل . [ خ َ فُل ْ ع َ ] (ع ص مرکب ) سبک مغز. آنکه عقل او سبک است . خل و چِل .
-
چلی کردن
لغتنامه دهخدا
چلی کردن . [ چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیوانگی یا کودکی کردن . خل خلی کردن . خلبازی درآوردن . کارهای ابلهانه و سفیهانه کردن . و رجوع به چلی شود.
-
ثقیف
لغتنامه دهخدا
ثقیف . [ ث ِ ق ق ] (ع ص ) سخت ترش و تیز. دژن : خل ّ ثقیف ؛ سرکه ٔ سخت ترش . سرکه ٔ چون الماس .
-
کربة
لغتنامه دهخدا
کربة. [ ک َ ب َ ] (ع اِ) جای رفتن آب در وادی و آب راهه ٔ آن . ج ، کِراب . || و فی المثل :الکراب علی البقر و یقال الکلاب علی البقر؛ یضرب فی تخلیة المرء و صناعته و معناه خل المرء و صناعته . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به کراب شود.
-
چلمن
لغتنامه دهخدا
چلمن . [ چ ُ م َ ] (ص ) چِل . در تداول عامه ، کسی که زود فریب خورد. گول . در اصطلاح عوام ؛ مرادف پخمه و پپه و پفیوز است . فریب خوار. آنکه به فریب مال وی توان ستد.غَیّی . نادان . سفیه . ابله . هپل هپو. ضعیف عقل . دبنگ . هالو. خل . و رجوع به پخمه و پپه...
-
سجح
لغتنامه دهخدا
سجح . [ س ُ ] (ع اِ) شاه راه ومیانه ٔ آن . یقال : خل له عن سجح الطریق ؛ ای عن وسطه .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) نرم و آسان از هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
تمام عیاری
لغتنامه دهخدا
تمام عیاری . [ ت َ ع َ / ع ِ ] (حامص مرکب ) بارنداشتن مسکوک . کامل عیاری . خل-وص مسکوک غش آن کم و در حکم هیچ باشد. رجوع به تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 66 شود.
-
خلال
لغتنامه دهخدا
خلال . [ خ َل ْ لا ] (ع ص ) سرکه فروش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منسوب به خل که سرکه سازی و سرکه فروشی را می رساند. (از انساب سمعانی ).
-
خول
لغتنامه دهخدا
خول . (ص ) بمعنی خل است که کجی باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). خمیده . (یادداشت مؤلف ) : دین اﷲ را تباه کندزلفک خول و آن رخان چو ماه .(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
غزیز
لغتنامه دهخدا
غزیز. [ غ ُزَی ْ ] (اِخ ) آبی است میان مکه و یمامة. و ابوعمرو گوید: آبی است معروف متعلق به بنی تمیم . جریر گوید:فهیهات هیهات الغزیز و من به و هیهات خل بالغزیز نواصله .و به قولی این آب نزدیک یمامه در کوهی [قّف ]نزدیک «ورکه » متعلق به بنی عطاردبن عوف ب...
-
خاک مالی
لغتنامه دهخدا
خاک مالی . (حامص مرکب ) عمل خاک مال کردن و خاک مال شدن .
-
خاک گشتن
لغتنامه دهخدا
خاک گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خاک شدن . بصورت خاک درآمدن . بخاک تحول یافتن چنانکه جسد مرده پس از مدتها در زیر خاک ماندن : خاک گشته ، باد خاکش بیخته . رودکی .دیر و زود این شخص و شکل نازنین خاک خواهد گشتن و خاکش غبار.سعدی .
-
خاک دلان
لغتنامه دهخدا
خاک دلان . [ دِ ] (اِ مرکب ) ج ِ خاک دل . تیره دلان . کنایه ازکافران و جاهلان و فاسقان و فاجران و مفسدان باشد.
-
خاک مال کردن
لغتنامه دهخدا
خاک مال کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر زمین آوردن پهلوان را. (غیاث اللغات ). || شستن با مالیدن خاک و آب با هم بچیزی . || تطهیر: ولوغ کلب را خاک مال کنند و سپس دوبار بشویند. || خوار و ذلیل کردن . رجوع به خاک مال شود.
-
خاک مور
لغتنامه دهخدا
خاک مور. [ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قریة النمل ؛ مأوای موران و جای فراهم آمدن خاک آن .