کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خُرُوسکْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خروسک
لغتنامه دهخدا
خروسک . [ خ ُ س َ ] (اِ مصغر) تصغیر خروس . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || نام جانوریست سرخ رنگ و بیشتر در حمامها بهم میرسد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || گوشت پاره ای را گویند که بر دهن فرج زنان می باشد و آنرا بعربی بظر گ...
-
واژههای همآوا
-
خروسک
لغتنامه دهخدا
خروسک . [ خ ُ س َ ] (اِ مصغر) تصغیر خروس . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || نام جانوریست سرخ رنگ و بیشتر در حمامها بهم میرسد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || گوشت پاره ای را گویند که بر دهن فرج زنان می باشد و آنرا بعربی بظر گ...
-
جستوجو در متن
-
گندمک
لغتنامه دهخدا
گندمک . [ گ َ دُ م َ ] (اِ مرکب ) لهات . (ناظم الاطباء). گوشت پاره ای که در میان فرج زنان باشد. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 299). چچله . خروسک . (آنندراج ). خروس . خروسه . (یادداشت مؤلف ). در عربی آن رابظر (بالفتح ) می گویند. (آنندراج : خروسک ). چوچوله .
-
کهگون
لغتنامه دهخدا
کهگون . [ ک َ ] (ص مرکب ) به رنگ کاه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خانه خوهم رفت من خروسک کهگون سوی یکی ماکیان و جوزگکی شش . سوزنی (از یادداشت ایضاً).راست خوهی حسب آن خروسک کهگون هیچ ندیمی به سمع تو نگذارد.سوزنی (از یادداشت ایضاً).
-
چوزگک
لغتنامه دهخدا
چوزگک . [ زَ گ َ ] (اِ مصغر) (از: چوزه + ک تصغیر) چوزه ٔ کوچک . جوجه ٔ کوچک . جوجه ٔ خرد : آبی چو یکی چوزگک از سله بجسته چون چوزگکان برتن او موی برسته . منوچهری .خانه خوهم رفت چون خروسک کهگون سوی یکی ماکیان و چوزگکی شش .سوزنی .
-
خروسه
لغتنامه دهخدا
خروسه . [ خ ُ س َ / س ِ ] (اِ) بظر. خروسک . خروس . گندمک . (زمخشری ). چوچوله . (یادداشت بخط مؤلف ). پاره ٔ گوشت میان فرج زنان . (از برهان قاطع). || پوست پاره ٔ سر ذکر مردان باشد و بریدن آن سنت است . (برهان قاطع).
-
بظر
لغتنامه دهخدا
بظر. [ ب َ ] (ع اِ) تلاق . ج ، بُظور. و منه قولهم فی الشتم : امصص بظر فلانة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بیظر. بُظارَه . (منتهی الارب ). دلاغ و آن موضعی است که خاتنان عرب برند. (یادداشت مؤلف ). خروس . خروسه . خروسک . گندمک . (زمخشری ) (ازیاددا...
-
خروس
لغتنامه دهخدا
خروس . [ خ ُ ] (اِ) خیزآب . (یادداشت بخط مؤلف ). کوهه .موج آب . || هیکلی است شبیه خروس که از کاغذ می سازند. (یادداشت بخط مؤلف ). || قسمی ظرف شراب . پیاله . (یادداشت بخط مؤلف ) : می ز خروس ده منی همچو پر تذرو ده هین که خروس صبح خوان بار دگر فشاند پ...
-
خروهه
لغتنامه دهخدا
خروهه . [ خ ُ هََ / هَِ ] (اِ) گوشت پاره ٔ میان فرج زنان . (ازبرهان قاطع) (از آنندراج ). تلاق . بظر. (از ناظم الاطباء). چوچوله . (یادداشت بخط مؤلف ). خروسه . خروسک . || جانوری را گویند که صیادان بر کنار دام بندند تا جانوران دیگر فریب خورده در دام اف...
-
دابة
لغتنامه دهخدا
دابة. [ داب ْ ب َ ] (ع اِ) جمنده . (السامی ). گام زننده از حیوان و ستور برنشست و هو الاکثر، و استعمالش بر مذکر نیز آمده . (منتهی الارب ). جنبنده ، مذکر و مؤنث را گویند. ج ، داوب . (مهذب الاسماء). جنبنده و آن شامل هر حیوان شود از ممیز و جز آن ، ذکر و...
-
بستان افروز
لغتنامه دهخدا
بستان افروز. [ ب ُ اَ ](اِ مرکب ) بوستان افروز. گلی است سرخ رنگ و بی بوی که آن را تاج خروس و گل یوسف نیز گویند و بعضی اسپرغم را که ضیمران باشد بستان افروز میگویند و بجای فا، بای فارسی هم آمده است . (برهان ). سرخ مرد یا سرخ مرز یا گل یوسف . (سروری ). ...
-
سوء
لغتنامه دهخدا
سوء. (ع اِمص ، اِ) بدی . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ) : نعوذ باﷲ من قضاءالسوء. (تاریخ بیهقی ). فانقلبوا بنعمة من اﷲ و فضل لم یمسَسْهم سوء و اتبعوا رضوان اﷲ و اﷲ ذوفضل عظیم . (قرآن 174/3).- دابة سوء ؛ خروسک و مانند آن . (منتهی الارب ).- ...
-
شش
لغتنامه دهخدا
شش . [ ش َ / ش ِ ] (عدد، ص ، اِ) صفت توصیفی عددی ؛ دو دفعه سه . (ناظم الاطباء). عدد پس از پنج و پیش از هفت . ست . سته . نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «6» است و در حساب جُمَّل نماینده ٔ آن «و» باشد قدما آن را به فتح اول تلفظ می کرده اند و امروز به کسر ت...