کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خَسِرُواْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خسروا
لغتنامه دهخدا
خسروا. [ خ ُ رَ / رُ ] (منادا، صوت ) ای خسرو. ای پادشاه . شها. ملکا. پادشاها : خسروا، خداوندا. (تاریخ بیهقی ).خسروا بنده را چو دل است .انوری .
-
واژههای همآوا
-
خسروا
لغتنامه دهخدا
خسروا. [ خ ُ رَ / رُ ] (منادا، صوت ) ای خسرو. ای پادشاه . شها. ملکا. پادشاها : خسروا، خداوندا. (تاریخ بیهقی ).خسروا بنده را چو دل است .انوری .
-
جستوجو در متن
-
گنه فرسا
لغتنامه دهخدا
گنه فرسا. [ گ ُ ن َه ْ ف َ ](نف مرکب ) که گناهان را بخشد. گناه بخش : خسروا پیرانه سرحافظ جوانی میکندبر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو.حافظ.
-
کین آزمایی
لغتنامه دهخدا
کین آزمایی . (حامص مرکب ) جنگ آزمائی . جنگاوری . رزم آوری : در صف کین آزمایی خسروا هر ساعت است بازو و تیغ تو را مردی و برهانی دگر.سوزنی .
-
یک دری
لغتنامه دهخدا
یک دری . [ ی َ / ی ِ دَ ] (ص نسبی )یک دره . یک در. صفت اطاقی که یک در دارد : خسروا جانم نژند و تنگدل دارد همی زیستن در بینوایی بودن اندر یک دری . ازرقی هروی .و رجوع به یک در و یک دره شود.
-
زاغ رو
لغتنامه دهخدا
زاغ رو. (اِ مرکب ) مؤلف آنندراج این کلمه را بدون ضبط و تفسیر آورده است با شاهد ذیل : خسروا لشکر خطش بدویددل نگه دار وقت زاغ رو است .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
سخوان
لغتنامه دهخدا
سخوان . [ س ُ خوا / خا ] (اِ) استخوان : خسروا جایی بهمت ساختی جایی بلندپر ز خوان خواهی کنونش کرد خواهی بر سخوان .عسجدی (دیوان ص 31).
-
کار دراز گرفتن
لغتنامه دهخدا
کار دراز گرفتن . [ دِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سخت گرفتن . اشکالتراشی کردن . کار دراز کردن : خسروا نایبان استیفاکار بر من دراز میگیرندهر چه انعام پار امسالم میدهندم فراز میگیرند.سلمان (از آنندراج ).
-
عدل ورز
لغتنامه دهخدا
عدل ورز. [ ع َ وَ ] (نف مرکب ) دادگر. عادل : بر هر دو روی سکه ٔ ایام ، نام توخاقان عدل ورز و هنرپرورآمده . خاقانی .عدل ورزا خسروا پیوند عمرت باد عدل کز جهان عدل است و بس کو را مُعَمَّر ساختند.خاقانی .
-
درگاه نشین
لغتنامه دهخدا
درگاه نشین . [ دَ ن ِ ] (نف مرکب ) درگاه نشیننده . نشیننده ٔ درگاه . روزبان . (صحاح الفرس ). ملازم در خانه . ملازم آستان . آنکه ملازم درگاه باشد : خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواندوز زبان تو تمنای دعائی دارد.حافظ.
-
طرفدار پنجم
لغتنامه دهخدا
طرفدار پنجم . [ طَ رَ رِ پ َ ج ُ ] (اِخ ) کنایه از ستاره ٔ مریخ است ، چه فلک پنجم جای اوست . (برهان ) (غیاث اللغات ). || پادشاه ترکستان را نیز گویند، بسبب آنکه اقلیم پنجم در تصرف اوست . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : جهان خسروا زیر هفت آسم...
-
گیهان نورد
لغتنامه دهخدا
گیهان نورد. [ گ َ / گ ِ ن َ وَ ] (نف مرکب ) گیتی نورد. گردنده ٔ گیتی . که بگرددعالم را. که جهان را درنوردد و طی کند : آفتابی خسروا تیغ تو تیغ آفتاب مرکب گیهان نوردت آسمان مستدیر. سوزنی .|| سیاح . جهانگرد. که سیر و سیاحت عالم کند. || (اِ مرکب ) خورشید...
-
چهاریار
لغتنامه دهخدا
چهاریار. [ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) چهارخلیفه . خلفای راشدین . چهارگزین : خسروا هست جای باطنیان قم و کاشان و آبه و طبرش آبروی چهاریار بدارواندرین چارجای زن آتش . ؟ (از راحةالصدور).به برزاخان گفت به یاری چهاریار باصفا و ده یار بهشتی ... میروم و سر شاه عباس ...