کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خَرَکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خرکی
لغتنامه دهخدا
خرکی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مانه ٔ بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد، واقع در 47هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب مالرو عمومی محمدآباد به دشتک . این ده در دامنه ٔ کوه قرار دارد و آب آن از رودخانه و محصولات آن غلات و پنبه است . شغل اهالی ...
-
خرکی
لغتنامه دهخدا
خرکی . [ خ َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به خر. از خر. (یادداشت بخط مؤلف ). || سخت . زفت . زمخت . سطبر. خشن . (یادداشت بخط مؤلف ). || سخت بی ادبانه . (یادداشت بخط مؤلف ).- خرکی بار کردن ؛ سخت بسیار خوردن . (یادداشت بخط مؤلف ).- خرکی بار کرده بودن ؛ بس...
-
واژههای همآوا
-
خرکی
لغتنامه دهخدا
خرکی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مانه ٔ بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد، واقع در 47هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب مالرو عمومی محمدآباد به دشتک . این ده در دامنه ٔ کوه قرار دارد و آب آن از رودخانه و محصولات آن غلات و پنبه است . شغل اهالی ...
-
خرکی
لغتنامه دهخدا
خرکی . [ خ َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به خر. از خر. (یادداشت بخط مؤلف ). || سخت . زفت . زمخت . سطبر. خشن . (یادداشت بخط مؤلف ). || سخت بی ادبانه . (یادداشت بخط مؤلف ).- خرکی بار کردن ؛ سخت بسیار خوردن . (یادداشت بخط مؤلف ).- خرکی بار کرده بودن ؛ بس...
-
جستوجو در متن
-
اکی
لغتنامه دهخدا
اکی . [ اَ / -ََکی ] (پسوند) گاه کاف ماقبل مفتوح جزو کلمه است و یای نسبت بدان اضافه شود، چون : نمکی ، سینکی . و گاه کاف ماقبل مفتوح و یاء مجموعاً برای نسبت آید، چنانکه در تداول عامه گویند: پیشکی (استلاف ؛ بهاپیشکی گرفتن ). مفتکی (بمفت ). زیرزیرکی (پن...
-
ابوسیاره
لغتنامه دهخدا
ابوسیاره . [ اَ س َی ْ یا رَ ] (اِخ ) عمیلةبن خالد عدوانی . او را خرکی سیاه بود که چهل سال بر آن مردمان را از مزدلفه به منی بردی و در تندرستی و قوت بمثل گویند: اصح ّ من عَیر ابی سیّاره .
-
خرک رباب
لغتنامه دهخدا
خرک رباب . [ خ َ رَ ک ِ رَ / رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرکی که در زیر تارهای رباب گذارند. (از فرهنگ شعوری ورق 358). رجوع به خرک شود.
-
ملابیخودی
لغتنامه دهخدا
ملابیخودی . [ م ُل ْ لا خ ُ ] (اِخ ) از شاعران زمان شاه عباس و شاهنامه خوان وی بوده است . از اوست :دارم خرکی که وقت جستن کاکل کندش تعاقب دم تا جو ننهیش در مقابل آسان نجهد ز جوی گندم .(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 73).
-
خرک
لغتنامه دهخدا
خرک . [ خ َ رَ ] (اِ) مخفف خارک است و آن نوعی از خرمای خشک باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : نخود و کشمش و پسته خرک میده ببرقصب انجیر و دگر سرمش اسپید بیار. بسحاق اطعمه (از جهانگیری ).- خرماخرک ؛ نوعی خرماست که زردرنگ و کمی خشک است . || غوره...
-
عروسی
لغتنامه دهخدا
عروسی . [ ع َ ] (حامص ) همسری دختر یا زنی با مردی . بیوکانی . (فرهنگ فارسی معین ). دیبار. میزاد. نیوکانی . (ناظم الاطباء). کدخدایی . اًملاک . زفاف .- شب عروسی ؛ لیلةالزفاف . شب که عروس بخانه ٔ داماد رود و مراسم زفاف صورت گیرد. || شادی نکاح . (آنندرا...
-
کی
لغتنامه دهخدا
کی . (ادات استفهام ، ضمیر استفهامی ) که . چه کس و کدام کس . و کی است ، یعنی چه کس هست و کی آمد و کی رفت ، یعنی کدام کس آمد و کدام کس رفت . (ناظم الاطباء). که ؟ چه کس ؟ کدام کس ؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که ؟ چه کس ؟توضیح آنکه چون کی (= که ) به...
-
دست بازداشتن
لغتنامه دهخدا
دست بازداشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رها کردن . ترک گفتن . دست کشیدن . ترک کردن . گذاشتن . یله کردن . هشتن : جز یک تن همه را بکشت آن یک تن را زنده دست بازداشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). کوه سیم شهرکیست [ به خراسان ] به براکوه و اندر وی معدن سیم است و ا...
-
خر
لغتنامه دهخدا
خر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیش...