کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خَدَّکَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خدک
لغتنامه دهخدا
خدک . [ خ َ دَ ] (اِ) پل خواه از سنگ و گچ و آجر باشد که بر رودخانه بندند و یا از چوب و خاک بر جوی . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (ازانجمن آرای ناصری ). قنطره . کُرپی . پول : ز احنف آنکه بحلمست در عرب مشهوربدفتری مثلی دیده ام بگویم چون بدین مثال مرا ...
-
خدک
لغتنامه دهخدا
خدک . [ خ ُ دَ ] (اِ) حاکم . رئیس . عامل . (از ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
خدک
لغتنامه دهخدا
خدک . [ خ َ دَ ] (اِ) پل خواه از سنگ و گچ و آجر باشد که بر رودخانه بندند و یا از چوب و خاک بر جوی . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (ازانجمن آرای ناصری ). قنطره . کُرپی . پول : ز احنف آنکه بحلمست در عرب مشهوربدفتری مثلی دیده ام بگویم چون بدین مثال مرا ...
-
خدک
لغتنامه دهخدا
خدک . [ خ ُ دَ ] (اِ) حاکم . رئیس . عامل . (از ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
تنحیه
لغتنامه دهخدا
تنحیه . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) دور کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). زایل نمودن چیزی را و دور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). یقال : نح الدمع عن خدک . (اقرب الموارد). زایل نمودن و یکسو نمودن . (منتهی الارب در ذیل «ن ح و»). (ناظم ...
-
تصعیر
لغتنامه دهخدا
تصعیر. [ ت َ ] (ع مص ) روی بگردانیدن . (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). کژ کردن رخسار از کبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): و لا تُصَعِّر خدک للناس . (قرآن 31 / 18)؛ ای لاتمله عنهم کما یفعل المتکبرون . (از اقرب الموارد). ||...
-
اخفش
لغتنامه دهخدا
اخفش . [ اَ ف َ ] (اِخ ) علی بن محمد نحوی . یاقوت گوید ذکر او درجائی نیافتم جز در کتاب الفصیح بخط علی بن عبداﷲبن اخی الشبیه العلوی . و صورت آن چنین است : حذق علی هذاالکتاب و هو الکتاب الفصیح ابوالقسم سلیمان بن المبارک الخاصة الشرفی أدام اﷲ أیامه من...
-
خد
لغتنامه دهخدا
خد. [ خ َدد ] (ع اِ) رخسار و آن دو باشد و مذکر است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رخساره . (غیاث اللغات ). رخ . (دستور اللغة نطنزی ) (حبیش تفلیسی ) (میرسیدشریف جرجانی ) (ترجمان عادل بن علی ). دیباچه ٔ روی . عذار. هر یک از دو جانب روی ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عمیر اسدی شامی . مکنی به ابی الجودی یحیی بن معین . نسائی و ابوحاتم گویند او محدثی شامی و صالح و ثقه است و سفیان حمیری گوید وی در واسط بودو پس از آن به سجستان شد. حارث ساکن واسط بود و از ابی ذر و نافع و جز آنان روایت دارد. شعب...
-
تاج الصرخدی
لغتنامه دهخدا
تاج الصرخدی . [ جُص ْ ص َ خ َ ] (اِخ ) شاعر. او راست :عجبا لقدک ما ترنح مائلاالا و قد سلب الغصون َ شمائلاو لسقم جفنک کیف َ صح ّ بکسرةِفیه و اصبح باللواحظ قابلاو لناظر حاز الولایة فاغتدی من غیر عزل للمعاطف عاملاو اذ اعلمت بان ثغرک منهل فی روضة فعلام َ...
-
پل
لغتنامه دهخدا
پل . [ پ ُ ] (اِ) طاقی باشد که بر رودخانه ٔ آب بندند و آن را به عربی قنطره خوانند. (برهان قاطع). طاقی که بر روی آب بندند.چیزی که روی رود برای عبور سازند. پول . مِعبَر. جِسْر. جَسْر. (منتهی الارب ). خَدَک . دَهلَة : و بر دجله پلی است از کشتیها کرده . ...