کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوکدریائیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خوک
لغتنامه دهخدا
خوک . (اِ) جانوری است معروف (برهان قاطع). خنزیر. ابودلف . کاس . بغراء. ابوالجهم . ابوزرعه . ابوعقبه . ابوعلبه . ابوقاوم . (یادداشت بخط مؤلف ). خوک ازنظر جانورشناسی پستاندار سم شکافته ای است از تیره ٔ سویدای دارای پوزه ای درازو متحرک و بدن سنگین و ان...
-
خوک
لغتنامه دهخدا
خوک . (اِخ ) دهی است از دهستان ساری بخش پلاست شهرستان ماکو. واقع در جنوب باختری پلاست و جنوب شوسه ٔ پلاست به ماکو. با آب و هوای معتدل و 425 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
خوک
لغتنامه دهخدا
خوک . (اِخ ) دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در شمال باختری قاین . این دهکده کوهستانی و معتدل شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ریش خوک
لغتنامه دهخدا
ریش خوک . (اِ مرکب ) بیماری خنازیر. سراجه . (ناظم الاطباء). خنازیر بود که بر اندام مردم برآید. (فرهنگ جهانگیری ). نام مرضی و علتی است که به عربی خنازیر گویند. (آنندراج ) (برهان ).
-
خوک بندکردن
لغتنامه دهخدا
خوک بندکردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بستن خوک . || کنایه از محکم بستن و سخت به بند کشیدن : باتو گر این سگ کند عزم بگرگ آشتی بازی بز می دهد تا کندت خوک بند.عطار.
-
خوک بینی
لغتنامه دهخدا
خوک بینی . (ص مرکب ) آنکه بینی چون خوک دارد. اَفطَس . (یادداشت مؤلف ) : همان خوک بینی خوابیده چشم دل آگنده دارد تو گویی بخشم .فردوسی .
-
خوک پایگاه
لغتنامه دهخدا
خوک پایگاه . (اِ مرکب ) آن خوک که زنده در طویله بخاک کنندبجهت زیادتی و حفظ مافی الطویله . (یادداشت مؤلف ).
-
خوک دشتی
لغتنامه دهخدا
خوک دشتی . [ ک ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خوکی که در دشت زیست می کند : مریخ دلالت کند بر شیران و پلنگان و گرگان و خوک دشتی . (التفهیم ).
-
خوک وحشی
لغتنامه دهخدا
خوک وحشی . [ ک ِ وَ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گراز. رجوع به گراز شود.
-
خوک هندی
لغتنامه دهخدا
خوک هندی . [ ک ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خنزیرالهند. ارنب رومی . جانورکوچکی است که در آزمایشگاه ها برای تجربیات بکار است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوک آب
لغتنامه دهخدا
خوک آب . (اِخ ) دهی است از دهستان کاریزنو بالاجام شهرستان مشهد. واقع در شمال باختری تربت جام و باختر شوسه ٔ عمومی مشهد به تربت جام . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
خوک بچه
لغتنامه دهخدا
خوک بچه . [ ب َ چ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه خوک . (ناظم الاطباء). خنوص . ذوبل . (منتهی الارب ). || خوک شیرده . (ناظم الاطباء).
-
خوک چران
لغتنامه دهخدا
خوک چران . [ چ َ ] (نف مرکب ) چراننده ٔ خوک . شبان خوک . حافظ خوک . || لقبی اهریمنی عیسویان را. (یادداشت مؤلف ).
-
خوک چرانی
لغتنامه دهخدا
خوک چرانی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) عمل خوک چران . حالت خوک چرانی . عمل چرانیدن خوک .
-
خوک خانه
لغتنامه دهخدا
خوک خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محل زندگی خوک .جایی که خوک را در آن نگاهداری می کنند : بیت المقدس است دل تو بنور دین وه تا نه خوک خانه کند کافر فرنگ .سوزنی .