کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خونخوار خونخوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
هرامس
لغتنامه دهخدا
هرامس . [ هَُ م ِ ] (ع ص ) شیر سخت خونخوار مردم . (منتهی الارب ). شیر سخت تجاوزکننده به مردم . (اقرب الموارد).
-
آدم کش
لغتنامه دهخدا
آدم کش . [ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) در تداول عامه به معنی آدمی کش و قاتل و خونخوار.
-
نابیس
لغتنامه دهخدا
نابیس . (اِخ ) (162-206 ق . م .) از فرمانروایان خونخوار و مستبد اسپارت است .
-
درنده خو
لغتنامه دهخدا
درنده خو. [ دَ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که خوی درندگی دارد. که خوی او چون درندگان است . خونخوار. سبع.
-
تشنه خون
لغتنامه دهخدا
تشنه خون . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) خونخوار. (ناظم الاطباء). تشنه بخون .
-
هرماس
لغتنامه دهخدا
هرماس . [ هَِ ] (ع اِ) شیر سخت خونخوار مردم . (منتهی الارب ). هرمس . (اقرب الموارد). || بچه ٔ پلنگ . (منتهی الارب ). ولدالنمر. (اقرب الموارد). رجوع به هرمس شود.
-
مغلی قندز
لغتنامه دهخدا
مغلی قندز. [ م ُ غ ُ ق ُ دُ ] (اِ مرکب ) اشاره به مغل بچه های بی مهر و بی باک و خونریز و خونخوار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
هرمیس
لغتنامه دهخدا
هرمیس . [ هَِ ] (ع اِ) شیر سخت خونخوار. (منتهی الارب ). الهرامس . (اقرب الموارد). || گاومیش . (منتهی الارب ). || کرگدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هُرامِس شود.
-
لعل کردار
لغتنامه دهخدا
لعل کردار.[ ل َ ک ِ ] (ص مرکب ) مانند لعل . لعل سان : چون بنگری آن دو لعل خونخوارخونی و میی است لعل کردار.نظامی .
-
تازه جنگ
لغتنامه دهخدا
تازه جنگ . [ زَ / زِ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه بتازگی در جنگ درآمده است . جنگ ندیده . جنگ ناآزموده : ای خدا شد بر جوانم کار تنگ دشمنان خونخوار واکبر تازه جنگ .(از شبیه شهادت علی اکبر).
-
افسوس داشتن
لغتنامه دهخدا
افسوس داشتن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) حسرت داشتن . (ناظم الاطباء) : خوش افسوسی ز قتل من بت خونخوار من داردکه انگشتی بخون آلوده دائم در دهان دارد.اثر شیرازی (از آنندراج ).
-
خونخواری
لغتنامه دهخدا
خونخواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل خونخوار. خون آشامی . خونریزی . سفاکی . (ناظم الاطباء) : بخونخواری مکن چنگال را تیزکزین بی بچه گشت آن شیر خونریز. نظامی .|| کنایه از غم و اندوه باشد. (ناظم الاطباء).
-
ژیمنس
لغتنامه دهخدا
ژیمنس . [ م ِ ن ِ ] (اِخ ) نام کاردینال و سیاستمدار اسپانیولی اسقف شهر تُلِد (طلیطله ). مولد ترلاگونا (1436 - 1517 م .). وی با آنکه سیاستمداری عظیم بود بزرگترین مفتش عقاید و از قاضیان خونخوار محکمه ٔ محنت عقاید مذهبی اسپانیا بشمار میرفت .
-
محلج
لغتنامه دهخدا
محلج . [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) حلاجی کننده . پنبه زن : از محرفه ٔ معرفت ملاعب تا مخارقه ٔ دلیران مغالب بسی راه است و کمان مجلحان خونخوار نه به بازوی محلجان دست کار است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 416).
-
غرغاب
لغتنامه دهخدا
غرغاب . [ غ َ ] (اِ) گرداب . (آنندراج ). غرقاب . رجوع به غرقاب شود. || شور و غوغا و آواز. (آنندراج ). نعره و های و هوی و آوازه ٔ بلند و مهیب . (فرهنگ شعوری ) : غرغاب افتد در جهان از حسن عالمگیر توباید حذر از غمزه ٔ خونخوار و چشم پرفتن .ابوالمعانی (از...