کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوط
لغتنامه دهخدا
خوط. (اِخ ) دهی است به بلخ که آنرا قوط می گویند. (از منتهی الارب ) (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوط
لغتنامه دهخدا
خوط. (ع اِ) شاخ نازک یکساله ٔ درخت خرما یا هر شاخ دیگر. ج ، خیطان و اخواط. || (ص ) مرد تناور سبک نیکوخلقت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
واژههای مشابه
-
ربیعةبن خوط
لغتنامه دهخدا
ربیعةبن خوط. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ خ َ ] (اِخ ) ابن رئاب الاسیربن حجوان بن فقعس بن طریف بن عمروبن قیس بن حارث بن ثعلبةبن دودان بن اسدبن خزیمة اسدی فقعی ، مکنی به ابوالمهوش بنابه نوشته ٔ مرزبانی ازشاعران مخضرمی بود. رجوع به الاصابة ج 1 قسم 3 شود.
-
واژههای همآوا
-
خوت
لغتنامه دهخدا
خوت . [ خ َ ] (ع مص ) نقض عهد کردن . خلف وعده نمودن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خات الرجل خوتاً. || کم و اندک گردانیدن مال را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد).منه : خات فلاناً ماله . || فر...
-
خوة
لغتنامه دهخدا
خوة. [ خ ُوْ وَ ] (ع اِ) زمین خالی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
جستوجو در متن
-
اخواط
لغتنامه دهخدا
اخواط. [ اَخ ْ ] (ع اِ) ج ِ خوط.
-
خیطان
لغتنامه دهخدا
خیطان . (ع اِ) ج ِ خوط. || ج ِ خیط.
-
حسان
لغتنامه دهخدا
حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن خوط ذهلی بکری . از اعیان قبیله ٔ خویش بود و با جماعتی از کسان خود نزد رسول خدا آمده مسلمانی پذیرفت و در جنگ جمل دررکاب امیرالمؤمنین علی بود. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
مریج
لغتنامه دهخدا
مریج . [ م َ ] (ع ص ) شوریده و آمیخته . (دهار) (مهذب الاسماء). أمر مریج ؛ کار مختلط و مشتبه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درهم آمیخته . مختلط : بل کذبوا بالحق لما جأهم فَهُم ْ فی أمر مریج . (قرآن 5/50). || خوط مریج ؛ شاخ درآمده در شاخها. (من...
-
شاخ
لغتنامه دهخدا
شاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم ش...