کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوض
لغتنامه دهخدا
خوض . [ خ َ ] (اِخ ) نام وادی در کرانه ٔ عمان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
خوض
لغتنامه دهخدا
خوض . [ خ َ ] (ع مص ) درآمدن به آب ، منه : خاض الرجل الماء خوضاً و خیاضاً. فرورفتن در آب . (یادداشت مؤلف ). || درآوردن اسب را به آب . || آمیختن شراب را و شورانیدن آنرا. || درآمدن در سختیها، منه : خاض الغمرات . || جنبانیدن شمشیر را در مضروب . || فرور...
-
واژههای مشابه
-
خوض کردن
لغتنامه دهخدا
خوض کردن . [ خ َ / خُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعمق کردن . غوررسی کردن : ز آنکه پیوسته ست هر لوله بحوض خوض کن در معنی این حرف خوض . مولوی .معاندان بحسد در حق وی خوضی کرده اند. (گلستان ).- خوض کردن در سخن ؛ تعمق در معنی حرفی و کلامی کردن . رجوع به خوض شو...
-
خوض الثعلب
لغتنامه دهخدا
خوض الثعلب . [ خ َ ضُث ْث َ ل َ ] (اِخ ) موضعی است ورای هجر. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
خوز
لغتنامه دهخدا
خوز. [ ] (اِ) این کلمه در نوشته ٔ ابن بیطار و محمدبن زکریای رازی و ابن سینا بسیار آمده است و آنرا گاهی بصورت تذکیر چون «قال الخوز» و گاه بصورت تأنیث چون «قالت الخوز» آورده اند. شاید نام کتابی بوده بنام «فلاحةالخوزیه » مانند «فلاحةالرومیة»و «فلاحةالن...
-
خوز
لغتنامه دهخدا
خوز. [ ] (اِ) نی شکر. (برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده است : نیشکر را بدان جهت خوز می گویند که در خوز (خوزستان ) فراوان یافت میشود(؟).
-
خوز
لغتنامه دهخدا
خوز. [ ] (اِخ ) نام ولایتی است بفارس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : شعب الخوز. نام ولایتی است بفارس که شکر خوب در آنجا شود و شوشتر اعظم بلاد آن ولایت است . (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). خوزستان . رجوع به خوزست...
-
خوز
لغتنامه دهخدا
خوز. [ ] (اِخ ) نام کویی است به اصفهان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : سکةالخوز. و از این محلت است احمدبن حسن خوزی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوز
لغتنامه دهخدا
خوز. [ ] (ع اِ) گروهی از مردم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (اِخ ) مردم خوزستان . (یادداشت بخط مؤلف ). هوز. نام قوم ساکن خوز یعنی خوزستان . (حاشیه ٔ برهان ذیل خوزستان و اهواز). || همه ٔ بلاد خوزستان . (منتهی الارب ) (از تاج ...
-
خوز
لغتنامه دهخدا
خوز. [ خ َ ] (ع اِ) دشمنی . خصومت . عداوت . || (مص ) دشمن داشتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد).
-
خوذ
لغتنامه دهخدا
خوذ. [ خ ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ خوذة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
جستوجو در متن
-
خیاض
لغتنامه دهخدا
خیاض . (ع مص ) خوض . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). رجوع به خوض شود.