کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوش مزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خوش خوش
لغتنامه دهخدا
خوش خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ خوَش ْ / خُش ْ ] (ق مرکب ) آهسته آهسته . رفته رفته . کم کم . نرم نرم . (یادداشت مؤلف ). خوش خوشک : گر کونت از نخست چنان بادریسه بودآن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد. لبیبی .من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگ...
-
عین خوش
لغتنامه دهخدا
عین خوش . [ ع َ خُش ْ ] (اِخ ) دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان با 200 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و کنجد و لبنیات است . ساکنان این ده از طایفه ٔعرب سرخه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کلاته خوش
لغتنامه دهخدا
کلاته خوش . [ ک َ ت ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. محلی جلگه ای و معتدل است و سکنه 302 تن . آب آنجا از قنات ، محصول آن غلات ، میوه جات ، و شغل مردم زراعت و مالداری و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغراف...
-
گام خوش
لغتنامه دهخدا
گام خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) که گام نیکو بردارد چنانکه اسب : زنخ نرم و کفک افکن و دست کش سرین گرد و بینادل و گام خوش .فردوسی .
-
نه خوش
لغتنامه دهخدا
نه خوش . [ ن َ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) تاک دشتی . کرمةالبیضاء. (رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیاه دارو. (رشیدی ) (از جهانگیری ) (انجمن آرا). و آن را از بهر آن نه خوش گویند که میوه ٔ آن در زمستان خشک نمی ...
-
جهان خوش
لغتنامه دهخدا
جهان خوش . [ ج َ خُش ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 281 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، لبنیات ، چغندر. شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ ت ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهراً بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دست خوش و ملعبه : عالم چو ستم کند ستمکش مائیم دست خوش روزگار ناخوش مائیم .(منسوب به رودکی ).
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) دست خشک . دستمال . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). دستار.
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) سخره . (شرفنامه ٔ منیری ). شخصی که مسخره باشد. (غیاث ) (آنندراج ). مسخرگی . (برهان ) (انجمن آرا). آنکه مورد مسخره واقع شود. که مورد ریشخند قرار گیرد. || کنایه ازعاجز و زبون و زیردست . (برهان ) (انجمن آرا). مغ...
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (صوت مرکب ) آفرین . احسنت . مرحبا. اَیحی ̍. دستت خوش باد. کلمه ٔ تحسین است آن را که در قمار ببرد یا نقشی نیکو آرد یا در کاری دشوار پیروز شود و از عهده ٔ کاری متعذر برآید. چون آفرین است برای مقامری که دست خوب آورده است ...
-
روز خوش
لغتنامه دهخدا
روز خوش . [ زِ خوَش / خُش ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از ایام جوانی است . (برهان قاطع). جوانی و ایام صحت . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
سایه خوش
لغتنامه دهخدا
سایه خوش . [ ی َ / ی ِ خوَش ْ /خُش ْ ] (اِ مرکب ) درخت نارون پربرگ و خوش سایه است . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (جهانگیری ).
-
سایه خوش
لغتنامه دهخدا
سایه خوش . [ ی َ خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دژگان بخش بستک شهرستان لار واقع در 132 هزارگزی جنوب خاوری بستک و 2 هزارگزی شوسه ٔ لار به لنگه . هوای آن گرم و دارای 243 تن سکنه است . آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و شغل اه...
-
شب خوش
لغتنامه دهخدا
شب خوش . [ ش َ خوَش ْ / خُش ْ ] (صوت مرکب ، اِ مرکب )کلمه ای باشد که در وقت وداع کردن گویند خصوصاً در شب . (از برهان ). کنایه از وداع باشد در شب . (از انجمن آرا). این کلمه را وقت شب در هنگام آمدن و رفتن به یکدیگر گویند. (از آنندراج ). کلمه ٔ دعا که د...
-
ناخن خوش
لغتنامه دهخدا
ناخن خوش . [ خ ُن ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ناخن پریان و آن نوعی از صدف باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به ناخن پریان شود.