کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوشچری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چری
لغتنامه دهخدا
چری . [ چ َ ] (اِخ ) مرکز دهستان «چری » بخش حومه ٔ شهرستان قوچان که در 36هزارگزی شمال باختری قوچان و 9هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ قدیمی قوچان بشیروان واقع است . کوهستانی و معتدل است و 1628تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و قنات ، محصولش غلات ، انگور و انواع ...
-
چری
لغتنامه دهخدا
چری . [ چ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های بخش حومه ٔ شهرستان قوچان که در شمال باختری قوچان ، در طول و طرفین راه قدیمی قوچان بشیروان واقع است . هوای آن سردسیر است و از بیست آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده که مجموع سکنه ٔ آنها5964 تن میباشد. (از فرهنگ جغر...
-
چری
لغتنامه دهخدا
چری . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چم خلف عیسی ، بخش هندیجان شهرستان خرمشهر که در 19هزارگزی شمال هندیجان کنار باختری رودخانه ٔ زهره واقع است و راه اتومبیل رو هندیجان به خلف آباد از آن میگذرد. دشت و گرمسیر است و 270 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ زهره...
-
ینگی چری
لغتنامه دهخدا
ینگی چری . [ ی ِ چ ِ ](ترکی ، اِ مرکب ) چریک جدید. لشکر جدید. قسمی از سپاه عثمانی را گویند. (ناظم الاطباء). ینی چریک . ینگی چریک . ینی چری . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ینی چری شود.
-
ینی چری
لغتنامه دهخدا
ینی چری . [ ی ِ چ ِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) ینگی چریک . ینگی چری . سرباز نو غیرمنظم . سلطان محمودخان دوم در 1241 هَ . ق . مطابق ماده تاریخ «غزای اکبر» این قوم را برانداخت . سپاهی پیاده که در سده ٔ هشتم هجری ارخان پسر عثمان دومین سلطان سلسله ٔ عثمانیان از...
-
نازک چری
لغتنامه دهخدا
نازک چری . [ زُ چ َ ] (حامص مرکب ) نازک چر بودن . صفت نازک چر. رجوع به نازک چر شود.
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . (ص ) خشک : اگر خوش آیدْت خشکی فزاید. ابوشکور.رجوع به خوشیدن شود.
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خ َ ] (ع اِ) تهیگاه . خاصره خواه از انسان باشد و یا غیر انسان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خ َ ] (ع مص ) نیزه زدن ، منه : خاشه بالرمح . || آرمیدن با زن ، منه : خاش جاریته ؛ آرمید با کنیزک خود. || گرفتن ،منه : خاش الشی ٔ. || پاشیدن ، منه : خاش التراب و غیره فی الوعاء؛ ای پاشید خاک و جز آنرا در آوند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (...
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) قریتی است به اسفراین . (از معجم البلدان ) (یادداشت مؤلّف ).
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان ، واقع در شمال باختری قیدار با 360 تن سکنه . آب آن از سجاس رود است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (صوت ) خوشا. خنکا. خرما : خوش آن زمانه که شعر ورا جهان بنوشت خوش آن زمانه که او شاعر خراسان بود. رودکی .خوش آن را که او برکشد پایگاه . فردوسی .خوش آن روز کاندر گلستان بدیم ببزم سرافراز دستان بدیم . فردوسی .- امثال : خوش آن چ...
-
خوش خوش
لغتنامه دهخدا
خوش خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ خوَش ْ / خُش ْ ] (ق مرکب ) آهسته آهسته . رفته رفته . کم کم . نرم نرم . (یادداشت مؤلف ). خوش خوشک : گر کونت از نخست چنان بادریسه بودآن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد. لبیبی .من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگ...
-
عین خوش
لغتنامه دهخدا
عین خوش . [ ع َ خُش ْ ] (اِخ ) دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان با 200 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و کنجد و لبنیات است . ساکنان این ده از طایفه ٔعرب سرخه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کلاته خوش
لغتنامه دهخدا
کلاته خوش . [ ک َ ت ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. محلی جلگه ای و معتدل است و سکنه 302 تن . آب آنجا از قنات ، محصول آن غلات ، میوه جات ، و شغل مردم زراعت و مالداری و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغراف...