کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوشرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوشرو
لغتنامه دهخدا
خوشرو. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) زیبارو. خوش صورت . جمیل . || خوش خلق . خوش اخلاق . مقابل عبوس . طلق الوجه . بشاش . خندان .
-
خوشرو
لغتنامه دهخدا
خوشرو. [ خوَش ْ / خُش ْ رَ / رُو ] (نف مرکب ) ستورنیک رونده . ستور نیک گام . (ناظم الاطباء) : مرکبان دارم خوشرو که به راهم بکشنددلبران دارم خوشرو که بدیشان نگرم . فرخی .ره بر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان خوشرو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز. منوچهری .بار...
-
جستوجو در متن
-
روگشاده
لغتنامه دهخدا
روگشاده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گشاده رو. (یادداشت مؤلف ). || کنایه از خوشرو. رجوع به گشاده رو شود.
-
شیرین قیافه
لغتنامه دهخدا
شیرین قیافه . [ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) شیرین شمایل . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شیربن شمایل شود. || خوشرو. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کجین
لغتنامه دهخدا
کجین . [ ک ِ] (اِ) آرد و روغن را گویند. (برهان ). آرد و روغن که حلوای بی شیرینی است . (یادداشت مؤلف ) : بر ابرش خوشرو مزعفربستیم کجین آرد و روغن .بسحاق اطعمه (از فرهنگ جهانگیری ج 1 ص 715).
-
گشاده دهان
لغتنامه دهخدا
گشاده دهان . [ گ ُ دَ / دِ دَ ](ص مرکب ) آنکه دهانی گشاد و فراخ دارد : سری که اهل قلم پیش او قلم کردارهمیشه بسته میانندی و گشاده دهان . سوزنی .|| خوشرو. خنده رو. خوشحال . خندان . طلق الوجه .
-
ابروگشاده
لغتنامه دهخدا
ابروگشاده . [ اَ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بشاش . خوشرو. خوشخو. خوش منش . تازه رو. شکفته روی . خوش خُلق : ابروگشاده باش چو دستت گشاده نیست .؟
-
تازه چهر
لغتنامه دهخدا
تازه چهر. [ زَ / زِ چ ِ ] (ص مرکب ) خندان . شاد. بشاش . خوشرو : ایا،آز را داده گردن بمهردوان هر زمان پیش او تازه چهر.اسدی .بتو دادمش باش از او تازه چهرگرامی و گستاخ دارش بمهر.اسدی .
-
تازه رخسار
لغتنامه دهخدا
تازه رخسار. [ زَ / زِ رُ ] (ص مرکب ) تازه رخ . تازه روی . خوشرو. گشاده رو. زیباروی : بر سر زانو بچندین عزتش جا می دهندتازه رخساران بچشم پاکبین آئینه را. صائب (از آنندراج ).رجوع به تازه رخ و تازه روی شود.
-
شموع
لغتنامه دهخدا
شموع . [ ش َ ] (ع ص ) مرد یا زن بسیار لاغ و بسیار بازیگر و خندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).زن سخت شوخ و خوشرو و بازیگر. (از اقرب الموارد).
-
مناصر
لغتنامه دهخدا
مناصر. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) یاری دهنده .اسم فاعل از مناصرة. (غیاث ) (آنندراج ) : لاجرم هر دو مناصر آمدندهر دو خوشرو پشت همدیگر شدند. مولوی .رجوع به مناصرة شود.
-
خوشروی
لغتنامه دهخدا
خوشروی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) طلق الوجه . بشاش . خندان . با اخلاق خوب . مقابل عبوس . خوشرو : هم از نسیم دولت و اقبال خوشدلی هم با وصال دلبر خوشروی همدمی .؟ (از سندبادنامه ).دیو خوشروی به از حور گره پیشانی .؟
-
روتازه
لغتنامه دهخدا
روتازه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) تازه رو. خوشرو. گشاده رو. بشاش : به شمس الدین محمد گفت برخیزبیار آن زاهد روتازه را تیز. نظامی .و رجوع به تازه رو شود. || مرحوم وحید دستگردی روتازه را در بیت ذیل از نظامی ، تازه سکه معنی کرده است : دادمش نقدهای روتازه چی...
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ل ِ ] (ع ص ) خندان و تازه روی . (منتهی الارب ). روی گشاده . گشاده روی . صاحب چهره ٔ باز. منبسطالوجه . مُستبشر. خندان لب . تابان روی .- طلق اللسان ؛ گشاده زبان . زبان آور. فصیح .- طلق الوجه ؛ خوشرو. بشاش .- لسان ٌ طلق ؛ زبان تیز. (منتهی ...