کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوشخوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوشخوی
لغتنامه دهخدا
خوشخوی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) خوشخو. جمیل الشیم . خوش خلق . بااخلاق . خَلِق . (یادداشت مؤلف ) : یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن . فردوسی .بوقت عطا خوشخویی تازه رویی بروز وغا پردلی کاردانی . فرخی .از عباد ملک العرش نکوکارتر...
-
جستوجو در متن
-
زیباخصال
لغتنامه دهخدا
زیباخصال . [ خ ِ ] (ص مرکب ) نیک خوی . زیباخوی . خوشخوی : نکوروی و خوشخوی و زیباخصال ز پانصد یکی را فزونست سال .نظامی .
-
ابسان
لغتنامه دهخدا
ابسان . [ اِ ] (ع مص ) خوشخوی شدن . (قاموس ). تازه روی گشتن .
-
خوشخویی
لغتنامه دهخدا
خوشخویی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) خوشخوئی . حالت و چگونگی خوشخوی : چو جم دید او را بدان نیکویی بدان خوشزبانی وآن خوشخویی . فردوسی .رجوع به خوشخوی و خوشخو شود.
-
غمرالخلق
لغتنامه دهخدا
غمرالخلق . [ غ َ رُل ْ خ ُ ] (ع ص مرکب ) مرد بسیاراحسان . سخی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). خوشخوی . (اقرب الموارد).
-
مسماح
لغتنامه دهخدا
مسماح . [ م ِ ] (ع ص ) جوانمرد و خوشخوی و ملاطف . ج ، مسامیح . (ناظم الاطباء)
-
متخطرف
لغتنامه دهخدا
متخطرف . [ م ُ ت َ خ َ رِ ] (ع ص ) مرد خوشخوی سخی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد خوشخوی و سخی و جوانمرد. (ناظم الاطباء). || آن که گام فراخ می نهد در رفتار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخطرف شود.
-
وهمنش
لغتنامه دهخدا
وهمنش . [ وِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) بهمنش . با منش نیکو. خوشخوی و خوب طبیعت ، چه واو وباء در پارسی تبدیل یابند. (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
نرم خو
لغتنامه دهخدا
نرم خو. [ ن َ ] (ص مرکب ) کنایه از پسندیده خوی . (فرهنگ نظام ) (از آنندراج ). ملایم . خوشخوی . (ناظم الاطباء) سهل الخلق . نرم خوی .
-
خوب خوی
لغتنامه دهخدا
خوب خوی . (ص مرکب ) خوشخوی . خوش خلق . آنکه خلق نکو دارد : خنک آنان که خداوند چنین یافته اندبردبار و سخی و خوب خوی و خوب سیر.فرخی .
-
نوابت
لغتنامه دهخدا
نوابت . [ ن َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) رستنی ها و گیاهان . (غیاث اللغات ). ج ِنابتة. رجوع به نابتة شود. || جوانان نوخاسته ٔ خوشخوی بسیاراحسان . (منتهی الارب ). الاغمار من الاحداث . (اقرب الموارد).
-
فرخانیدن
لغتنامه دهخدا
فرخانیدن . [ ف َ دَ ](مص ) راست معاملگی نمودن . (آنندراج ). || نیک تربیت شدن و پرورده شدن . || خوشخوی گشتن . (ناظم الاطباء) (استینگاس ). || آویزان شدن گوش حیوانات . (ناظم الاطباء) (استینگاس ) (دمزن ).
-
تلایس
لغتنامه دهخدا
تلایس . [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) نیک خوی شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خوشخوی شدن مرد. (از اقرب الموارد). || چشم پوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اغماض کردن . (از اقرب الموارد).
-
شیرین خوی
لغتنامه دهخدا
شیرین خوی . (ص مرکب ) خوشخوی . (یادداشت مؤلف ). که خلق و خوی خوش دارد : نگارین روی شیرین خوی عنبرموی سیمین تن چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی .سعدی .