کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوشبخت خوشبخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
احظی
لغتنامه دهخدا
احظی . [ اَ ظا ] (ع ن تف ) خوشبخت تر. سفیدبخت تر.
-
پیشانی داشتن
لغتنامه دهخدا
پیشانی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) خوشبخت بودن . اقبال نیکو داشتن . بختور بودن .
-
طالعور
لغتنامه دهخدا
طالعور. [ ل ِ وَ ] (ص مرکب ) خوشبخت . بااقبال . بختور. و رجوع به طالعمند شود.
-
بخت بیدار
لغتنامه دهخدا
بخت بیدار. [ ب َ ] (ص مرکب ) بیداربخت . بختاور. مقابل خوابیده بخت . (آنندراج ). خوشبخت و با اقبال . (ناظم الاطباء).
-
بخجور
لغتنامه دهخدا
بخجور. [ ب َ ] (ص ) بختاور. بختیار. (فرهنگ شعوری ). بختیار. خوشبخت . (ناظم الاطباء).
-
خیرمآل
لغتنامه دهخدا
خیرمآل . [ خ َ م َ ] (ص مرکب ) خوش عاقبت . خوشبخت . (ناظم الاطباء). آنکه فرجام کار او خیر و خوبی است .
-
درخوردار
لغتنامه دهخدا
درخوردار. [ دَ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) مرد خوشگذران و خوشبخت در تعیش و زندگانی . (ناظم الاطباء).
-
فیلکس
لغتنامه دهخدا
فیلکس . [ ل ِ ] (اِخ ) (خوشبخت ) نام والی یهودیه در سال 652 م . است که شخصی شقی و ستمکار بوده است . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
اخترافروز
لغتنامه دهخدا
اخترافروز. [ اَت َ اَ ] (نف مرکب ) خوشبخت کننده . مساعد : که امروز پیروزی روز ماست بلند آسمان اخترافروز ماست .فردوسی .
-
خوزه بخت
لغتنامه دهخدا
خوزه بخت . [ زَ / زِ ب َ ] (ص مرکب ) خوشبخت در لهجه ٔ مردم قزوین . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوش اقبال
لغتنامه دهخدا
خوش اقبال . [ خوَش ْ / خُش ْ اِ ] (ص مرکب ) سعید. خوشبخت . خوش طالع. خوش نقش . نیک اختر.
-
بخیت
لغتنامه دهخدا
بخیت . [ ب َ ] (ع ص ) بختیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). محظوظ. (از اقرب الموارد). خوشبخت . خوش طالع. مبخوت . (یادداشت مؤلف ).
-
پیشانی دار
لغتنامه دهخدا
پیشانی دار. (نف مرکب ) دارنده ٔ پیشانی . || کنایه است از دولتمند. بادولت . مقبل . دولتی .سعید. خوشبخت . خوش اقبال . نیکوطالع. بخت ور. || کسی که کاری را بشکفتگی از پیش برد. (برهان ).
-
نامسعود
لغتنامه دهخدا
نامسعود. [ م َ ] (ص مرکب ) نامبارک .شوم . (ناظم الاطباء). ناخجسته . مشؤوم . منحوس . نحس . نافرخنده . || بدبخت . (ناظم الاطباء). مقابل مسعود، به معنی سعید و خوشبخت . رجوع به مسعود شود.
-
شادروز
لغتنامه دهخدا
شادروز. (ص مرکب ) نیکروز. خوشبخت . کسی که روزش شاد است : یکی نامجوی و دگر شادروزمرا بخت بر گنبد افشاند گوز.فردوسی .