کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوزستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوزستان
لغتنامه دهخدا
خوزستان . [ زِ ] (اِ) هر ولایتی که شکرخیز باشد، چه خوز بمعنی شکر هم آمده است . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). || نی شکرزار. (برهان قاطع) : وگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی من این شکر نفرستادمی بخوزستان . نظامی .|| کارخانه ٔ شکرسازی را گفته اند. (برهان ...
-
خوزستان
لغتنامه دهخدا
خوزستان . [ زِ ] (اِخ ) قسمتی از منطقه ٔ استان ششم فعلی که محدود است از شمال به شهرهای خرم آباد و بروجرد و گلپایگان و از خاور به شهرستان فریدن و شهرکرد و بهبهان و از جنوب به خلیج فارس و از باختر بکشور عراق . خوزستان فعلاً از شهرستانهای آبادان و اهواز...
-
واژههای مشابه
-
کرخ خوزستان
لغتنامه دهخدا
کرخ خوزستان . [ ک َ خ ِ خو زِ ] (اِخ ) دهی است معروف و یقال کرخة. (منتهی الارب ). شهری است در خوزستان و اکثر گویند کرخه است . (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
پاپل
لغتنامه دهخدا
پاپل . [ پ ُ ] (اِخ ) موضعی است به خوزستان .
-
حرمشت
لغتنامه دهخدا
حرمشت . [ ] (اِخ ) نام موضعی به مشرق خوزستان .
-
خوز
لغتنامه دهخدا
خوز. [ ] (ع اِ) گروهی از مردم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (اِخ ) مردم خوزستان . (یادداشت بخط مؤلف ). هوز. نام قوم ساکن خوز یعنی خوزستان . (حاشیه ٔ برهان ذیل خوزستان و اهواز). || همه ٔ بلاد خوزستان . (منتهی الارب ) (از تاج ...
-
هفت شهیدان
لغتنامه دهخدا
هفت شهیدان . [ هََش َ ] (اِخ ) محلی در خوزستان . رجوع به پیرگاه شود.
-
هور موسی
لغتنامه دهخدا
هور موسی . [ رِ سا ] (اِخ ) نام مردابی به خوزستان .
-
بازار سمبیل
لغتنامه دهخدا
بازار سمبیل . [ ] (اِخ ) شهرکی است [ به خوزستان ] با نعمت . (حدود العالم ).
-
چوب سرخ
لغتنامه دهخدا
چوب سرخ . [ س ُ ] (اِخ ) دره ای است که در خوزستان ، واقع شده است .
-
زمزم
لغتنامه دهخدا
زمزم . [ زِ زَ ] (اِخ ) موضعی است به خوزستان از نواحی جندیشاپور و لفظی است عجمی . (از معجم البلدان ). بر وزن درهم نام موضعی به خوزستان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
رام اورمزد
لغتنامه دهخدا
رام اورمزد. [ م َ ] (اِخ )رامهرمز. شهری است بزرگ و خرم و آبادان و با نعمت بسیار، و جای بازرگانان [ در خوزستان ] سرحد میان پارس و خوزستان . (حدود العالم ). رجوع به رامهرمز شود.
-
ادریسیه
لغتنامه دهخدا
ادریسیه . [ اِ سی ی َ ] (اِخ ) نام ناحیتی بجنوب خوزستان . || نام یکی از قبائل عرب ساکن خوزستان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90 و 91).