کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورش 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خورش دادن
لغتنامه دهخدا
خورش دادن . [ خوَ / خ ُ رِ دَ ] (مص مرکب ) اغذاء. غذو. تغذیه . عَلْف . اعلاف . (منتهی الارب ). طعام دادن . غذا دادن . || قاتق دادن . ادام دادن . || داروهای خاص به چرم دادن برای پیراستن آن . (یادداشت مؤلف ).
-
خورش ساختن
لغتنامه دهخدا
خورش ساختن . [ خوَ / خ ُ رِ ت َ ] (مص مرکب ) طعام ساختن . غذا درست کردن . غذا تهیه کردن . || قاتق درست کردن . قاتق فراهم آوردن . قاتق تهیه کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
خورش کردن
لغتنامه دهخدا
خورش کردن . [ خوَ / خ ُ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خورش ساختن . خورش درست کردن . خورش تهیه کردن . || خورش دادن . طعام دادن : بصفت چون خری بماند راست که بشیر سگش خورش کردند.خاقانی .
-
خورش یافتن
لغتنامه دهخدا
خورش یافتن . [ خوَ / خ ُ رِ ت َ ] (مص مرکب ) غذا یافتن . طعام یافتن . خوراک یافتن . (یادداشت مؤلف ). اقتیات . (منتهی الارب ). || قاتق یافتن . ادام یافتن . || بهره یافتن . سود یافتن . منفعت یافتن . (یادداشت مؤلف ).
-
خورش بر
لغتنامه دهخدا
خورش بر. [ خ ُ رِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، واقع در باختر بایک . این دهکده در دامنه ٔ کوه قرار دارد با آب وهوای معتدل و 336 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی زراعت و قالیچه و کرباس بافی . راه ما...
-
خورش خوری
لغتنامه دهخدا
خورش خوری . [ خوَ / خ ُ رِ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل خوردن خورش . || (اِ مرکب ) ظرفی که در آن خورش می ریزند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خورش رستم
لغتنامه دهخدا
خورش رستم . [ خ ُ رِ رُ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای دوگانه ٔ بخش شاهرود شهرستان هروآباد. این دهستان در جنوب شهرستان هروآباد واقع و از شمال بدهستان خان اندربیل و از جنوب برودخانه ٔ قزل اوزن و از خاور بدهستان شاهرود و از باختر بدهستان سنجید و رود...
-
خورش کشی
لغتنامه دهخدا
خورش کشی . [ خوَ / خ ُ رِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل کشیدن خورش . || (اِ مرکب ) ظرفی که در آن خورش می ریزند. ظرفی که برای خورش بکار می رود. || قاشقی یا ملاقه ای که برای کشیدن خورش بکار می رود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خورش و خوراک
لغتنامه دهخدا
خورش و خوراک . [ خوَ / خ ُ رِ ش ُ خوَ / خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مأکول . (آنندراج ). طعام . غذا.
-
جستوجو در متن
-
ادم
لغتنامه دهخدا
ادم . [ اَ ] (ع مص ) اصلاح کردن میان دو تن . الفت دادن بین دو کس . سازگار کردن . الفت افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمیختن نان به نان خورش . با خورش خوردن نان . نان با نان خورش خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || نان کسی یا جماعتی را نان خورش دادن ....
-
احثال
لغتنامه دهخدا
احثال . [ اِ ] (ع مص ) احثال دهر؛ موافقت نکردن زمانه . || خورش بد دادن کودک را و بد پرورانیدن .
-
دوگر
لغتنامه دهخدا
دوگر. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورش رستم بخش خورش رستم شهرستان خلخال .واقع در 16هزارگزی شمال باختری هشتجین . آب آن از دورشته چشمه می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
محثل
لغتنامه دهخدا
محثل . [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) زنی که خورش ندهد کودک را و بد پروراند. (آنندراج ). || کسی که روزگار با وی موافقت نکند.
-
خورشت
لغتنامه دهخدا
خورشت . [ خوَ / رِ ] (اِ) طعامی که برای قاتق پزند. رجوع به ذیل کلمه ٔ خورش شود.