کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خورد و خواب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خورد و خواب
لغتنامه دهخدا
خورد و خواب . [ خوَرْ / خُرْ دُ خوا / خا ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خور و خواب . عمل خوردن و خوابیدن : شه آن به بر دانش آرد شتاب نباید که بفْریبدش خورد و خواب . نظامی .مشو چون خر بخورد و خواب خرسنداگر خود گربه باشد دل در او بند. نظامی .چهل روز باشد که...
-
واژههای مشابه
-
عیسی خورد
لغتنامه دهخدا
عیسی خورد. [ سی ِ خُرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خوشه ٔ انگور است . (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). عیسی نه ماهه . (آنندراج ). رجوع به عیسی نه ماهه شود.
-
گیاه خورد
لغتنامه دهخدا
گیاه خورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) گیاه خور. مرتع. چراگاه . گیاخوار.گیاه خور : که در راه شهر گیاه خورد بزرگ بود که ساحت بسیار داشت . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 455).
-
کرم خورد
لغتنامه دهخدا
کرم خورد. [ ک ِ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) کرم خورده . رجوع به کرم خورده شود.
-
پس خورد
لغتنامه دهخدا
پس خورد. [ پ َ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) رجوع به پس خورده شود.
-
خورد گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خورد گردانیدن . [ خوَرْدْ / خُرْدْ گ َ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ریزه کردن . خوردکردن . خرد کردن . || له کردن . خرد کردن .
-
خوی خورد
لغتنامه دهخدا
خوی خورد. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ خوَر / خُرْ ] (اِ مرکب ) عرق گیر. خوی چین . (ناظم الاطباء). رجوع به خوی چین شود.
-
جستوجو در متن
-
خواب
لغتنامه دهخدا
خواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقاد. هجعت ...
-
بیهشی
لغتنامه دهخدا
بیهشی . [ هَُ ] (حامص مرکب ) بیهوشی . رجوع به هش و هوش و بیهش و بیهوشی شود. || بیخردی . بی رایی . بی تدبیری : فرستاده ٔ شهریاران کشی ز بیدانشی باشد و بیهشی . فردوسی . || مدهوشی . هوش ازدست دادگی . ازخودرفتگی :فروبرده مستان سر از بیهشی برآورده آواز خن...
-
بی خواب
لغتنامه دهخدا
بی خواب . [ خوا / خا ] (ص مرکب ) که خواب نرود. که خوابش نرود. که دیر خسبد. که کم خسبد. که دیر نخوابد. که خواب دراز نیایدش . مقابل بیدار : چو بهرام دست از خورشها بشست همی بود بیخواب و ناتندرست . فردوسی .بشهراندرون گرد مهراب بودکه روشن روان بود و بیخوا...
-
چرت
لغتنامه دهخدا
چرت . [ چ ُ ] (اِ)غنودگی و پینکی و حالت نیم خواب . (ناظم الاطباء). خواب کمی نشسته یا درازکشیده . (از فرهنگ نظام ). حالت آنکه او را خواب آمده ، لکن میخواهد بیدار ماند و پیاپی پلک های او بهم آید و باز گشاده شود. پی درپی چشم بر هم نهادن و باز کردن از غل...
-
خواب و خوراک
لغتنامه دهخدا
خواب و خوراک . [ خوا / خا ب ُ خوَ / خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خواب و خور. خواب و خورد. (یادداشت بخط مؤلف ).- از خواب و خوراک افتادن ؛ بر اثر ناراحتی خواب و خورد را از دست دادن . بر اثر تألمات شخصی بخواب نرفتن و خوراک نخوردن .
-
پینکی
لغتنامه دهخدا
پینکی . [ ن َ ] (اِ مرکب ) حالتی که برای شخص خواب گرفته نشسته یا ایستاده دست دهد که سرش پیاپی فرود آید از خواب و سپس از خواب جهد و سر راست کند. غنودنی باشد سبک و آنرا بعربی سنه گویند. (برهان ). چرت . ثَقْلة. ثَقَلة. مقدمه ٔ خواب و این بیشتر تریاکیان ...