کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خودستا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خودستا
لغتنامه دهخدا
خودستا. [ خوَدْ / خُدْ س ِ ] (نف مرکب ) فخور. (یادداشت مؤلف ). مدح کننده از خود. لاف زننده درباره ٔ خود. از خود تعریف کننده . به خود صفات و فضایل نسبت دهنده .
-
جستوجو در متن
-
خودستای
لغتنامه دهخدا
خودستای . [ خوَدْ /خُدْ س ِ ] (نف مرکب ) خودستا. رجوع به خودستا شود.
-
کلیج
لغتنامه دهخدا
کلیج . [ ک َ ] (ص ) صاحب عُجْب و تکبر و تجبر و خودستا باشد. (برهان ). معجب و خودپسند و خودستا. (از آنندراج ). کلیچ . کلج . کلچ . متکبر. خودستا. (فرهنگ فارسی معین ). || چرکن اندام . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (اِ) به معنی چرک و ریم هم آمده است و به ای...
-
خویشتن ستا
لغتنامه دهخدا
خویشتن ستا. [ خوی / خی ت َ س ِ ] (نف مرکب ) لافزن . خودستا. (یادداشت مؤلف ). خویشتن ستای . رجوع به خویشتن ستای شود.
-
خویشتن ستای
لغتنامه دهخدا
خویشتن ستای . [ خوی / خی ت َ س ِ ] (نف مرکب ) معجب . لافزن . خویشتن ستا. خودستا : هرچند پاک و پارسا باشی خویشتن ستای مباش . (قابوسنامه ). || گیج . (فرهنگ اسدی ).
-
تارتاگلیا
لغتنامه دهخدا
تارتاگلیا. (اِ) صورت ظاهری که بازی کنندگان کمدی ایتالیائی بخود دهند. منشاء آن از ناپل است . بکاربرنده ٔ آن نوکری است پرچانه ، با گفتاری تند و نامفهوم ، دائماً در خشم ، چاق و چله ، خودستا و ترسو، تنگ نظر و دارای عینکی درشت برنگ آبی . این نمونه در کشور...
-
لاف زن
لغتنامه دهخدا
لاف زن . [ زَ] (نف مرکب ) خودستا. خودنما. صلف . متصلف تأه . جعظری . تیاه . تیهان . صلاّف ، جعظار؛ کوتاه درشت لاف زن . جعظارة؛ کوتاه سطبر لاف زن کم عقل . تیار؛ مرد متکبر شوریده عقل لاف زن . (منتهی الارب ).
-
استا
لغتنامه دهخدا
استا. [ اِ ] (نف مرخم ) ستایش کننده . (برهان ) (جهانگیری ). ستاینده ، چنانکه گویند: خودستا و خوداستاو بدون ترکیب مستعمل نشود. (رشیدی ). || (اِمص ) ستایش . اسدی در لغت فرس ذیل افدستا آرد: افد شگفت باشد و ستا ستایش چنانکه دقیقی گفت : جز از ایزد توام خد...
-
پیش خود
لغتنامه دهخدا
پیش خود. [ ش ِ خَودْ / خُدْ ](اِ مرکب ) از تلقاء نفس . || پیش خود برپاو خود برپا: خودسر و خودرأی . گویند اینهمه پیش خودبرپا مباش بسر خواهی افتاد. (آنندراج ) : یار باید پند ناصح نشنودسرو بالا پیش خود بر پای باش . نعیمی گیلانی .خودستا و خودپسند و خودس...
-
زبان فروش
لغتنامه دهخدا
زبان فروش . [ زَ ف ُ ] (نف مرکب ) پرگوی بی محل . (آنندراج ). پرگوی بمعنی بسیارگوی . (غیاث اللغات ). حراف و پرگو. (ناظم الاطباء). پرگو و خودستا و وعده بی وفا کننده . (فرهنگ نظام ) : سود دو جهان سخن نیوشان دارندهرجاست زیان زبان فروشان دارند.آن طی لسان ...
-
خودنمای
لغتنامه دهخدا
خودنمای . [ خوَدْ / خُدْ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که خود را بمردم وانماید. (برهان قاطع). متکبر. خودستا. (ناظم الاطباء). متظاهر. معجب . خودنما : کس از دست جور زبانها نرست وگر خودنمایست و گر خودپرست . سعدی (بوستان ).بسا خودنمایان بیهو...
-
بلندپرواز
لغتنامه دهخدا
بلندپرواز. [ ب ُ ل َ پ َ ] (ص مرکب ) پرنده ای که در آسمان اوج گیرد. (فرهنگ فارسی معین ) : مرغی است دلم بلندپروازاما ز قضاش دام روزی است . خاقانی .چه نیکبخت کسانی که اهل شیرازندکه زیر بال همای بلندپروازند. سعدی .کجا به صید ملخ همتت فرود آیدبدین صفت که...
-
کنج
لغتنامه دهخدا
کنج . [ ک َ ] (اِ) ملازه باشد و گوشت پاره ای است که از انتهای کام آویخته است . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ). ملازه باشد و آن زبان کوچک مشهور است یعنی گوشت پاره در منتهای کام آویخته . (آنندراج ) (از انجمن آرا). ملازه . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) : همی ت...
-
گیج
لغتنامه دهخدا
گیج . (ص ) پریشان و پراکنده خاطر. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || احمق و ابله . (برهان قاطع) (لغت فرس اسدی ) (معیار جمالی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). دنگ و منگ . سبک سر. سبکسار. خل . گول : ای فلک با رفعت و تعظیم ت...