کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوب خوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سره سره
لغتنامه دهخدا
سره سره . [ س َ رَ / رِ س َ رَ / رِ ] (ق مرکب ) خوب خوب . نیک نیک : اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم . (کتاب المعارف ).
-
کام و دام
لغتنامه دهخدا
کام و دام . [ م ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بد و خوب .خوب و زشت . نیک و بد. پستی و بلندی و امثال آن . (یادداشت مؤلف ). شیرین و تلخ . راحت و رنج : گذشته بر او بر بسی کام و دام یکی تیز پایی «ودانوش » نام .عنصری .
-
فافا
لغتنامه دهخدا
فافا. (ص ) بدیع. و اصل آن واه واه یعنی وه وه بوده (!) بمعنی خوب خوب ، و واو و فاء به یکدیگر تبدیل جسته اند. (آنندراج ). چیزی بدیع و نیکو.(اوبهی ). هر چیز نیکو و غریب . (برهان ) : تو همی گوی شعر تا فردابخشدت خواجه جامه ٔ فافا.بلجوهر (از یادداشت بخط مو...
-
خوش روز
لغتنامه دهخدا
خوش روز. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) باطالع. با سرنوشت خوب . خوب طالع. || (اِ مرکب ) روز جشن . روز تعطیل . || روز خوش . آسایش : که هر کس که تخم جفا را بکشت نه خوش روز بیند نه خرم بهشت .فردوسی .
-
خوش مسلکی
لغتنامه دهخدا
خوش مسلکی . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ل َ ] (حامص مرکب ) خوب روشی . خوش روشی . خوب رفتاری . خوب کرداری .
-
مسناع
لغتنامه دهخدا
مسناع . [ م ِ ] (ع ص ) ناقه ٔ خوب و نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماده شتر خوب و نیکو. (ناظم الاطباء).
-
خوش قوارگی
لغتنامه دهخدا
خوش قوارگی . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) با اندازه ٔ خوب . نیکوقوارگی . خوب قوارگی . خوب اندامی . خوش هیئتی . توازن در قامت .
-
فنعم
لغتنامه دهخدا
فنعم . [ ف َ ن ِ م َ ] (ع جمله ٔ فعلیه )پس چه خوب است . مرکب از «فََ» + نِعْم َ، فعل مدح .- فنعم المطلوب ؛ پس چه خوب . موافق مطلوب است . بسیار خوب . (از یادداشتهای مؤلف ).
-
مری زبانک
لغتنامه دهخدا
مری زبانک . [ م ُ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) نام داروئی است و آن را خوب گلان نیز خوانند. (جهانگیری ). دوائی است که تخم آن را بارتنگ خوانند و خوب گلان همان است . (برهان ). خوب گلان . (الفاظ الادویه ).
-
خوش عبارت
لغتنامه دهخدا
خوش عبارت . [ خوَش ْ / خُش ْ ع ِ رَ ] (ص مرکب ) خوش تقریر. آن کس که کلام موزون و با عبارات خوب آورد. خوب عبارت . || نوشته ای که با عبارت خوب و خوش است . زیباعبارت .
-
خوش طینتی
لغتنامه دهخدا
خوش طینتی . [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (حامص مرکب ) پاک نهادی . والاگهری . خوب سیرتی . خوب سرشتی .
-
خوش عملی
لغتنامه دهخدا
خوش عملی . [ خوَش ْ / خُش ْ ع َ م َ ] (حامص مرکب ) خوب رفتاری . خوب کرداری . خوش کرداری . خوش رفتاری .
-
خوش قماش
لغتنامه دهخدا
خوش قماش . [ خوَش ْ / خُش ْ ق ُ ](ص مرکب ) خوش جنس . خوب جنس . مقابل بدقماش . خوب سرشت .
-
خوش مغز
لغتنامه دهخدا
خوش مغز.[ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص مرکب ) آنکه مغز خوب دارد. آنکه باطن خوش دارد. مقابل خوش ظاهر. مقابل خوب پوست .
-
خوش بدهی
لغتنامه دهخدا
خوش بدهی . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ِ دِ ](حامص مرکب ) خوب حسابی . خوب پرداختی . مقابل بدبدهی .