کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواهش کننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خواهش کننده
لغتنامه دهخدا
خواهش کننده . [ خوا / خا هَِ ک ُ ن َ ن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) شافع. شفیع. (مهذب الاسماء). مستدعی . خواهنده . خواهش کن : چو بشنید پرویز پوزش گران برانگیخت از هر سویی مهتران که باشند خواهش کنان پیش شاه نبرّد دم و گوش اسب سیاه . فردوسی .|| متوسل . (یادد...
-
واژههای مشابه
-
بی خواهش
لغتنامه دهخدا
بی خواهش . [ خوا / خا هَِ ] (ق مرکب ، ص مرکب ) بی خواستاری . بی طلب . || بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء). || بی اراده و بی میل . (ناظم الاطباء). بی خواهانی . || بی طوع و بی رغبت . (آنندراج ).
-
خواهش الهی
لغتنامه دهخدا
خواهش الهی . [ خوا / خا هَِ ش ِ اِ لا] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رضای حق . (ناظم الاطباء).
-
خواهش داشتن
لغتنامه دهخدا
خواهش داشتن . [ خوا / خا هَِ ت َ ] (مص مرکب ) عرض داشتن . استدعا داشتن . تقاضا داشتن . || طلب داشتن .
-
خواهش کردن
لغتنامه دهخدا
خواهش کردن . [ خوا / خا هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) طلب کردن . تقاضا کردن . درخواست کردن . التماس کردن . تمنی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : و از او خواهش می کنند هرکه در آسمانها و زمینهاست . (تاریخ بیهقی ).بعذرآوری خواهش امروز کن که فردا نماند مجال سخُن ...
-
خواهش گر
لغتنامه دهخدا
خواهش گر. [ خوا / خا هَِ گ َ ] (ص مرکب ) شفیع. میانجی . (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء) : بیارد کنون پیش خواهشگران ز کابل فراوان گزیده سران . فردوسی .بدان گیتیم نیز خواهشگر است که با ذوالفقار است و با منبر است . فردوسی .از او شاه برداشت بند گران ...
-
خوش خواهش
لغتنامه دهخدا
خوش خواهش . [ خوَش ْ / خُش ْ خوا / خا هَِ ] (ص مرکب ) تندآرزو. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) شوق . اشتیاق تمام . (از برهان قاطع).
-
جستوجو در متن
-
تلنگی
لغتنامه دهخدا
تلنگی . [ ت ُ ل َ ] (ص ، اِ) نیازمند و خواهش کننده و گدا. (برهان ). خواهش کننده و خرگدا. (فرهنگ رشیدی ). حاجتمند. (شرفنامه ٔ منیری ). نیازمند و خواهش کننده و گدا و گدای مبرم . (ناظم الاطباء) : یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی تلنگی کاهل یکیش خوزی خ...
-
مغتزی
لغتنامه دهخدا
مغتزی . [ م ُ ت َ ](ع ص ) خواهش چیزی کننده و جوینده و آهنگ آن نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه خواهش می کند و آرزو می کند. آنکه اراده می کند و قصد می نماید و آهنگ می کند. (ناظم الاطباء). قصدکننده . (از اقرب الموارد).
-
غیان
لغتنامه دهخدا
غیان . [ غ َی ْ یا ] (ع ص ) گمراه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). صفت از «غوی یغوی » بمعنی گمراه شد. (از اقرب الموارد). گمراه و پیروی کننده ٔ خواهش نفس . (از المنجد).
-
متمنی
لغتنامه دهخدا
متمنی . [ م ُ ت َ م َن ْ نی ] (ع ص ) آرزومند.(آنندراج ) (غیاث ). کسی که آرزو می برد و میخواهد. خواهش کننده . آرزو دارنده و پرسنده و درخواست کننده و مستدعی و استدعا کننده . (ناظم الاطباء). آرزوخواه . آرزومند. خواهشگر. خواستار و آرزو برنده . (یادداشت ب...
-
مستدعی
لغتنامه دهخدا
مستدعی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مستدع . نعت فاعلی از استدعاء. درخواست کننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه خواهش کند. خواهشمند. طلب کننده . خواهنده . خواستار.- مستدعی تمییز ؛ فرجام خواه . (لغات فرهنگستان ).- مستدعی شدن ؛ درخواست کردن . خواهشمند شدن .- مستدع...
-
کنان
لغتنامه دهخدا
کنان . [ ک ُ ] (نف ، ق ) از: کُن (کننده ) + ان (پساوند بیان حالت ). در حال کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کننده و نماینده و همیشه به طور ترکیب استعمال می شود... (ناظم الاطباء). در ترکیب آید به معنی کننده و در حال کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رج...