کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواهان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خواهان
لغتنامه دهخدا
خواهان . [ خوا / خا ] (نف ) طالب . شائق . مشتاق . آرزومند. (ناظم الاطباء). خواهنده . (آنندراج ). دوستدار. عاشق . (یادداشت بخط مؤلف ) : رزبان شد بسوی رز بسحرگاهان کو دلش بود همیشه سوی رز خواهان . منوچهری .امیرالمؤمنین جویای این است و خواهان است . (ت...
-
جستوجو در متن
-
طیع
لغتنامه دهخدا
طیع. [ طَی ْ ی ِ ] (ع ص ) طائع. فرمانبردار. || خواهان . (منتهی الارب ).
-
ضزن
لغتنامه دهخدا
ضزن . [ ض َ ] (ع مص ) گرفتن چیزی را که در دست کسی بود نه چیزی را که خواهان است . (منتهی الارب ).
-
خوها
لغتنامه دهخدا
خوها. [ خوَ / خ ُ ] (نف ) خواهان . آرزومند. راغب . طالب . (ناظم الاطباء).
-
مرغب
لغتنامه دهخدا
مرغب . [ م ُ رَغ ْ غ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از ترغیب . رجوع به ترغیب شود. || راغب کننده و خواهان گرداننده . (آنندراج ). آنکه ترغیب میکند و خواهان می گرداند. (ناظم الاطباء).
-
شوی دوست
لغتنامه دهخدا
شوی دوست . (ص مرکب ) شوهردوست . زن خواهان و شیفته ٔ شوی . عَروب . (دستوراللغة).
-
غنج زدن
لغتنامه دهخدا
غنج زدن . [ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) غنج زدن دل برای چیزی یا کسی . سخت خواهان و آرزومند او بودن : دلش برای او غنج میزند.
-
رغبوت
لغتنامه دهخدا
رغبوت . [ رَ غ َ ] (ع ص ) مرد آزمند و حریص . (از ناظم الاطباء). خواهان و طلبکار. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
طاد
لغتنامه دهخدا
طاد. (ع ص ) گران از هر چه باشد. || شتر خواهان ماده . (منتهی الارب ). شتر مست . اشتر گشن خواه .
-
شهوتمند
لغتنامه دهخدا
شهوتمند.[ ش َهَْ وَ م َ ] (ص مرکب ) نزیز؛ خواهان و شهوتمند. (یادداشت مؤلف ). آرزومند و مشتاق . (ناظم الاطباء).
-
مجهد
لغتنامه دهخدا
مجهد. [ م ُ هََ ] (ع ص ) مشتاق و خواهان . || آرزو داشته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
مستلعب
لغتنامه دهخدا
مستلعب . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استلعاب . خواهان بازی کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به استلعاب شود.
-
افزایش طلب
لغتنامه دهخدا
افزایش طلب . [ اَ ی ِ طَ ل َ ] (نف مرکب ) آنکه فزونی جوید. خواهان فزونی و افزونی . افزایش جو.
-
بارجوی
لغتنامه دهخدا
بارجوی . (نف مرکب ) بارجو. جوینده ٔ بار. خواهان شرفیابی بحضور شاه یا امیری . رجوع به بارجو شود.