کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خواره
لغتنامه دهخدا
خواره . [ ] (اِخ ) شهری است بر کنار رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاریاب بر بیست منزل . (حدود العالم ).- گاوخواره ؛ نام رودی است بماوراءالنهر از شعب جیحون که عرض آن پنج ذرع و عمق آن دو قامت آدمی و بر آن کشتی رانند. (از صورالاقالیم اصطخری )...
-
خواره
لغتنامه دهخدا
خواره . [ خ ُ رَ / رِ ] (اِ) طعامی که مقوی بدن باشد. (ناظم الاطباء) : چو قرصه ٔ جو و سرکه نمیرسد بمسیح کجا رسد بحواری خواره و حلوا؟ خاقانی .همکاسگی ّ ذره بس فخر نیست او راکز خور خواره آمد وز ماه نو حلالش .خاقانی .|| دستور. رسم . قاعده . قانون . || قا...
-
خواره
لغتنامه دهخدا
خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف ) خورنده . آشامنده . این کلمه همیشه بصورت ترکیب استعمال می گردد. (ناظم الاطباء).- آدمی خواره ؛ آدم خور. انسان خور. خورنده ٔ انسان : چو آن آدمیخواره یابد خبرکه هست آدمیخواره ای زو بتر. نظامی .فرشته کشی آدمی خواره ای ....
-
واژههای مشابه
-
خوارة
لغتنامه دهخدا
خوارة. [ خ َوْ وا رَ ] (ع اِ) دبر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خور. || خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خور. || (ص ) مؤنث خَوّار. ضعیف . نرم . (یادداشت بخط مؤلف ) : و له لحماحم اغصان خ...
-
گل خواره
لغتنامه دهخدا
گل خواره . [ گ ِ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) آنکه گل خورد. || (اِ مرکب ) خراطین . کرم خاکی : اما هیچ ناقص تر از خراطین نیست و او کرمی است سرخ که اندر گل جوی بود و او را گل خواره خوانند و در ماوراءالنهر غاک کرمه خوانند. (چهارمقاله ٔ عروضی چ معین مقد...
-
گوشت خواره
لغتنامه دهخدا
گوشت خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) گوشت خوار. گوشت خور : چنانکه چو گوییم حیوان ، هم ستوران گیاه خوار و هم ددگان گوشتخواره ... همه گفته شود. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 234). رجوع به گوشتخوار شود.
-
گیاه خواره
لغتنامه دهخدا
گیاه خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) رجوع به گیاه خوار شود.
-
کژدم خواره
لغتنامه دهخدا
کژدم خواره . [ ک َ دُ خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نام جانوری است در دیار خوزستان از ولایت پارس گویند چون به راه میرود دم خود را به زمین میکشد و هرکرا بزند هلاک میشود. (برهان ) (ناظم الاطباء). گمان میکنم مصحف کژدم جراره باشد. (یادداشت مؤلف ). صاحب ...
-
نعمت خواره
لغتنامه دهخدا
نعمت خواره . [ ن ِ م َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) روزی خوار. روزی خورنده . که از انعام دیگری ارتزاق کند. که رزق و روزی می خورد. نعمت خوار. نعمت خور : نعمت دنیا و نعمت خواره بین اینت نعمت اینت نعمت خوارگان . ناصرخسرو.چنین دادم جواب حاسد خویش که نعم...
-
نمک خواره
لغتنامه دهخدا
نمک خواره . [ ن َ م َ خوا/ خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) نمک خوار. نمک پرورده . که نمک کسی را خورد و از نعمت او متنعم شود : چه شورش فکندند در انجمن نمک خوارگان نمکدان شکن .قدسی (از آنندراج ).
-
علف خواره
لغتنامه دهخدا
علف خواره . [ ع َ ل َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) علفخوار. علفچر. که علف خورد. || (اصطلاح طبیعی ) حیوانی که از علف و دیگر مواد نباتی تغذیه میکند. ج ، علف خوارگان . (ناظم الاطباء).
-
شکم خواره
لغتنامه دهخدا
شکم خواره . [ ش ِ ک َ خوا /خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) پرخور. بسیار خور و خورنده .(ناظم الاطباء). مبطان . بطن . شکم بنده . شکم خوار. شکم پرست . شکم پرور. پرخوار. (یادداشت مؤلف ) : ای کریمی که همه وقت ز خوان کرمت معده ٔ آز شکم خواره بلایی دارد. سلمان ساو...
-
آتش خواره
لغتنامه دهخدا
آتش خواره . [ ت َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) رجوع به آتش خوار شود.
-
آشتی خواره
لغتنامه دهخدا
آشتی خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) حلوا یا طعام دیگر یا دعوتی که پس از آشتی دو تن ، آن دو با دوستان دیگر در یک جای صرف کنند. حلوای آشتی .