کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواجگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خواجگان
لغتنامه دهخدا
خواجگان . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِ) ج ِ خواجه . (ناظم الاطباء). رجوع به خواجه شود : ای خواجگان دولت سلطان به هر نمازاو را دعا کنید که او درخور دعاست . فرخی .یک روز برملا خواجگان علی و عبدالرزاق پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت . (تاریخ بیهق...
-
خواجگان
لغتنامه دهخدا
خواجگان . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ](اِخ ) نام سلسله ٔ نقشبندیه . (یادداشت بخط مؤلف ).- سلسله ٔ خواجگان ؛ سلسله ٔ نقشبندیه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نقشبندیه شود.
-
جستوجو در متن
-
یسوی
لغتنامه دهخدا
یسوی . [ ] (اِخ ) یکی از بلاد ماورأالنهر و از آنجاست خواجه احمد یسوی یکی از پیشروان سلسله ٔ خواجگان (سلسله ٔ نقشبندیه ). (یادداشت مؤلف ).
-
علوان آق شهری
لغتنامه دهخدا
علوان آق شهری . [ع َل ْ ن ِ ش َ ] (اِخ ) بابا نعمةاﷲ. از خواجگان طریقت نقشبندیه . رجوع به بابا نعمةاﷲ محمود نخجوانی شود.
-
علوان الاقشهری
لغتنامه دهخدا
علوان الاقشهری . [ ع َل ْ نُل ْ اَ ش َ ] (اِخ ) بابا نعمةاﷲ محمود نخجوانی . از خواجگان طریقت نقشبندیه . رجوع به بابا نعمةاﷲ... شود.
-
بسیم
لغتنامه دهخدا
بسیم . [ ب َ ] (اِخ ) صالح افندی از شعرای متأخر عثمانی و از مردم اسلامبول و از خواجگان بود و بسال 1243 هَ . ق . درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).
-
دستورزاده
لغتنامه دهخدا
دستورزاده . [ دَدَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) وزیرزاده . پسر وزیر:دستورزاده ٔ ملک شرق بوالحسن حجاج سرفراز همه دوده و تبار. فرخی .دستورزاده ٔ شاه ایران زمین حجاج تاج خواجگان بوالحسن .فرخی .
-
سیاست فرمودن
لغتنامه دهخدا
سیاست فرمودن . [ سیا س َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) مجازات کردن . کشتن : و بعد از آن سلطان سعدالملک را با چند تن دیگر از خواجگان معروف سیاست فرمود و بدر اصفهان بر کنار زرینه رود همه را بیاویخت . (مجمل التواریخ ).
-
شهرتاش
لغتنامه دهخدا
شهرتاش . [ ش َ ] (اِ مرکب ) همشهری و هر دو نفر که از اهل یک شهر باشد. (ناظم الاطباء). همسایه و همشهر. (آنندراج ) (غیاث ) : با حکیم او رازها می گفت فاش از مقام و خواجگان و شهرتاش .مولوی .
-
برقی
لغتنامه دهخدا
برقی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به بَرَق بمعنی بره ، و برقی بیت کبیری است در خوارزم به بخارا. (از انساب سمعانی ). خواجه عبداﷲ برقی از سلسله ٔ خواجگان را این نسبت است . (یادداشت مؤلف ).
-
خواجه شمار
لغتنامه دهخدا
خواجه شمار. [ خوا / خا ج َ / ج ِ ش ُ ] (اِ مرکب ) بزرگ . کسی که در شمار خواجگان باشد. بانام . باشخصیت : خواجه ... بطارم رفت و جمله ٔ خواجه شماران و اعیان و صاحب دیوان رسالت . (تاریخ بیهقی ).
-
چهاربالش عزت
لغتنامه دهخدا
چهاربالش عزت . [ چ َ / چ ِ ل ِ ش ِ ع ِزْ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مسند جلال و شکوه : در آن حرم که نهندش چهاربالش عزت جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را. سعدی .رجوع به چهاربالش شود.
-
گردبازو
لغتنامه دهخدا
گردبازو. [ گ ِ ] (اِخ ) پادشاه مازندران پسر علی شهریار وفات او به محرم سال 537 هَ . ق . بوده است . (حبیب السیر چ تهران ص 365) : و از خواجگان حبشی که مشیران ملک ... بودند چون شریف الدین گردبازوو... همه حنفیان معتمد بودند. (کتاب النقض ص 487).
-
فاش گفتن
لغتنامه دهخدا
فاش گفتن . [ گ ُ ت َ] (مص مرکب ) آشکارا گفتن . بی پرده گفتن : با حکیم او رازها میگفت فاش از مقام خواجگان و شهرتاش . مولوی .فاش میگویم و از گفته ٔ خود دلشادم بنده ٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم . حافظ.عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش تا بدانی که به چند...