کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوابیده چشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوابیده چشم
لغتنامه دهخدا
خوابیده چشم . [ خوا / خا دَ / دِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) بسته چشم . (یادداشت بخط مؤلف ). || با چشم خمار. با چشم فروافتاده مژگان که موجب زیبایی آن است : قاصرات الطرف ؛ کنیزکان خوابیده چشم . || بی اعتنائی . بی اهمیتی : همان کژه بینی و خوابیده چشم دل آگن...
-
واژههای مشابه
-
جاده ٔ خوابیده
لغتنامه دهخدا
جاده ٔ خوابیده . [ جادْدَ / دِ ی ِ خوا / خا دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) راه دور و دراز بر قیاس راه خوابیده : جاده ٔ خوابیده داند پای شوقم برق رادست کوتاه مرا هر جا عنان گردد بلند.سعیدالدین راقم (از آنندراج ).
-
خوابیده دست
لغتنامه دهخدا
خوابیده دست . [ خوا / خا دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) دست کرخ شده . دست بیحس شده : اخدار؛ خوابیده دست و پای سست اندام گردانیدن . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
خفته چشم
لغتنامه دهخدا
خفته چشم . [ خ ُ ت َ / ت ِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) خوابیده چشم . آنکه چشم مخمور دارد. || آنکه چشم باز ندارد. افتاده چشم . اعمش . (زمخشری ).
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد عبارت اس...
-
دنقسة
لغتنامه دهخدا
دنقسة. [ دَ ق َس َ ] (ع مص ) تباهی افکندن میان قوم . || پست نمودن سر از فروتنی و خواری . || خوابیده چشم دیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
خوک بینی
لغتنامه دهخدا
خوک بینی . (ص مرکب ) آنکه بینی چون خوک دارد. اَفطَس . (یادداشت مؤلف ) : همان خوک بینی خوابیده چشم دل آگنده دارد تو گویی بخشم .فردوسی .
-
مدنقس
لغتنامه دهخدا
مدنقس . [ م ُ دَ ق ِ ] (ع ص ) تباهی افکننده میان قوم . (از آنندراج ). نعت فاعلی است از دنقسة. رجوع به دنقسة شود. || کسی که پست نماید سر را از فروتنی و خواری . (آنندراج ). آنکه خوابیده چشم نگاه می کند. (ناظم الاطباء)(آنندراج ). که سر به خواری و خضوع ف...
-
خون خفته
لغتنامه دهخدا
خون خفته . [ ن ِ خ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون خوابیده . کنایه از خونی که بحل کرده باشند و بازپرسی آن نکنند. (آنندراج ) : شهید چشم تو تا روز حشر می گریدکه خون خفته ٔ ما مشکناب می بایست . ملاقاسم (از آنندراج ).|| خونی که قاتل آن مجازات ن...
-
خوابیدن
لغتنامه دهخدا
خوابیدن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) خفتن . خسبیدن . استراحت کردن .(ناظم الاطباء). نوم . رقود. هجعت . (یادداشت بخط مؤلف ). || خوابانیدن . قرار دادن : بخوابم تنش خوار بر خاک برسرش بسته آرم بفتراک بر. اسدی .زبر تخت بخوابید سهی سرو مراپیش نظارگیان پرده ز در...
-
آلود
لغتنامه دهخدا
آلود. (ن مف مرخم / نف مرکب ) در کلمات مرکبه از قبیل آردآلود، اشک آلود، بت آلود، تراب آلود، تهمت آلود، خاک آلود، خشم آلود، خواب آلود، خون آلود، خوی آلود، ریگ آلود، زهرآلود، سرمه آلود، شکرآلود، غرض آلود، غضب آلود، گردآلود، گِل آلود، مشک آلود، می آلود، ...
-
حسرت همدانی
لغتنامه دهخدا
حسرت همدانی . [ ح َ رَ ت ِ هََ م َ ] (اِخ ) نامش محمدتقی بوده . هدایت آرد: مردی لاابالی سیاح خمار قلاش عیاش بود. پیوسته با باده و ساده یار و مجردانه در بلادش گذار و قرار. آخرالامر در آن سیاحت بدان قباحت درگذشت . ازوست :میکشد دل جانب قاتل مرامیدهد آخر...
-
خواباندن
لغتنامه دهخدا
خواباندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) مخفف خوابانیدن . انامه . (یادداشت بخط مؤلف ). در خواب کردن . موجب خواب کسی را فراهم کردن تا بخوابد : جوان را برآن جامه ٔ زرنگاربخواباند و آمد بر شهریار. فردوسی . || نقش زمین کردن . از حال ایستاده به حال خوابیده درآور...