کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواباندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خواباندن
لغتنامه دهخدا
خواباندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) مخفف خوابانیدن . انامه . (یادداشت بخط مؤلف ). در خواب کردن . موجب خواب کسی را فراهم کردن تا بخوابد : جوان را برآن جامه ٔ زرنگاربخواباند و آمد بر شهریار. فردوسی . || نقش زمین کردن . از حال ایستاده به حال خوابیده درآور...
-
واژههای مشابه
-
چشم خواباندن
لغتنامه دهخدا
چشم خواباندن . [ چ َ / چ ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) تغافل کردن . گویند فلانی چشم خود را خوابانیده است ؛یعنی دیده و دانسته تغافل کرده است . (از آنندراج ). نادیده انگاشتن . خود را به نادیدگی زدن : دشمنان را دارم از تیغ تغافل سینه چاک چشم خواباندن بود ش...
-
جستوجو در متن
-
خوابانده
لغتنامه دهخدا
خوابانده .[ خوا / خا دَ / دِ ] (ن مف ) اسم مفعول است از مصدر خواباندن به همه ٔ معانی آن . رجوع به خواباندن شود.
-
درازپای کردن
لغتنامه دهخدا
درازپای کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستان خوابانیدن . طاق باز خوابانیدن . به پشت خواباندن : السلق ؛ درازپای کردن . (زوزنی ).
-
فلج کردن
لغتنامه دهخدا
فلج کردن . [ ف َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دستگاهی را از کار انداختن . کاری را خواباندن و به آن ادامه ندادن .
-
بخاک انداختن
لغتنامه دهخدا
بخاک انداختن . [ ب ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) به زمین زدن . خواباندن به خاک . به خاک افکندن .
-
چشم خوابیدن
لغتنامه دهخدا
چشم خوابیدن . [ چ َ / چ ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) چشم خواباندن و چشم خوابانیدن . (از آنندراج ). تغافل کردن . (از آنندراج ).- چشم خوابیدن از کسی ؛ چشم خواباندن و چشم پوشیدن از آن کس . بخشودن و عفو کردن : دگر آنکه مغزش بجوشد ز خشم بخوابد بخشم از گنه ...
-
غراسة
لغتنامه دهخدا
غراسة. [ غ ِ س َ ] (ع مص ) قلمه کردن . قلمه زدن . خواباندن (مثلاً شاخه ٔ مو را). غراس . غروس . (دزی ذیل غرس ).
-
غراس
لغتنامه دهخدا
غراس . [ غ ِ ] (ع اِ) وقت نهال نشاندن . وقت نشاندن درخت . || نهال نشانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) قلمه کردن . قلمه زدن . خواباندن (مثلاً شاخه ٔ مو را). غراسة. غروس . (دزی ذیل غرس ).
-
غروس
لغتنامه دهخدا
غروس . [ غ ُ ] (ع مص ) مصدر غَرَس ، به معنی قلمه کردن . قلمه زدن . خواباندن (مثلاً شاخه ٔ مو را). غِراس . غِراسه . (دزی ج 2 ص 206).
-
آمد و نیامد داشتن
لغتنامه دهخدا
آمد و نیامد داشتن . [ م َ دُ ن َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) آمدنیامد داشتن . برای بعضی یُمن و برای بعضی شآمت داشتن . برای برخی خجسته و میمون و برای برخی شوم و بداُغر بودن : مرغ خواباندن آمد و نیامد دارد. سرکه انداختن آمد و نیامد دارد.
-
شور نشاندن
لغتنامه دهخدا
شور نشاندن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) فتنه خواباندن . خاموش کردن فتنه و آشوب : جوابی دهی شور شهری نشانی حدیثی کنی کار خلقی گشایی .فرخی .
-
بجبجة
لغتنامه دهخدا
بجبجة. [ ب َ ب َ ج َ ] (ع مص )بازی کردن با طفل چنانکه از فریاد و فغان بازماند. (از اقرب الموارد). لالائی خواندن . نواختن کودک و جز آن . بانگی که به وقت خواباندن کودک کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی کردن که کودک به آن فریفته شود.