کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خنگ مگسی
لغتنامه دهخدا
خنگ مگسی . [ خ ِ گ ِ م َ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسب سفید که بر آن خالهای سیاه یا سرخ باشد. (غیاث اللغات ).
-
خنگ اژدر
لغتنامه دهخدا
خنگ اژدر. [ خ ِ اَ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
خنگ بت
لغتنامه دهخدا
خنگ بت . [ خ ِ ب ُ ] (اِخ ) معشوق . سرخ بت . میگویند در کوه بامیان دو صورت است از عجایب صنایع روزگار، شصت ذرع طول و شانزده ذرع عرض و درون تمام آنها مجوف است چنانکه تا سرانگشتان و گویند یعوق و یغوث بعربی نام آنهاست ، یکی از بت هانرخنگ بت و دیگری ماده ...
-
خنگ بور
لغتنامه دهخدا
خنگ بور. [ خ ِ ] (اِ مرکب ) اسب کبودرنگ . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خنگ بید
لغتنامه دهخدا
خنگ بید. [ خ ِ ] (اِ مرکب ) خار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ). || خار سپید. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) : تن خنگ بید از چه باشد سپید. رودکی .گر آهوست بر مرد موی سپیدترا موی سرگشت چون خنگ بید. فردوسی .سر از پیری ارچه شود خنگ ...
-
خنگ خنگو
لغتنامه دهخدا
خنگ خنگو. [ خ ِ خ ِ ] (ص ) کسی که کارهای آسان را دشوار کند. (لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
-
خنگ زیور
لغتنامه دهخدا
خنگ زیور. [ خ ِ وَ ] (ص مرکب ) هر اسب ابلق و دورنگ . (ناظم الاطباء) : اگر بر اژدها و شیر جنگی بجنباند عنان خنگ زیور. عنصری .زمین نوردی خنگ زیور اسبی که هست زیور اسبان خنگ زیور. مسعودسعد.آن لعبت کشمیر و سرو کشمرچون ماه دوهفته درآمد از دربا زیور گردان ...
-
خنگ سوسنی
لغتنامه دهخدا
خنگ سوسنی . [ خ ِ گ ِ سو س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از تیغ و شمشیر است . (یادداشت بخط مؤلف ):بهر آن خنگ سوسنی دشمن جای سازد ز آخر گردن .امیرخسرو.
-
خنگ شر
لغتنامه دهخدا
خنگ شر. [ خ ُ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، با 137 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه های باغی است . شغل اهالی زراعت و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
نقره خنگ زرتشتی
لغتنامه دهخدا
نقره خنگ زرتشتی . [ ن ُ رَ / رِ خ ِ گ ِ زَ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
سبز خنگ شموس
لغتنامه دهخدا
سبز خنگ شموس . [ س َ خ ِ گ ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (گنجینه ٔ گنجوی ) : منه دل بر این سبز خنگ شموس . نظامی .که چون خسرو از چین درآمد به روس کجا بردش این سبز خنگ شموس .نظامی .
-
خر و خنگ
لغتنامه دهخدا
خر و خنگ . [ خ ِرْ رُ خ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) صدای و آواز چیزی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خنگ شب آهنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ شب آهنگ . [ خ ِ گ ِ ش َ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از قمر است که ماه باشد. || صبح صادق . || اسب ابلق سیاه و سفید را هم گفته اند. || (اِخ ) براق که اسب حضرت رسالت در شب معراج بود. (برهان قاطع).
-
خنگ و خرف
لغتنامه دهخدا
خنگ و خرف . [ خ ِ گ ُخ ِ رِ ] (ترکیب عطفی ) بلید. کندذهن . نافهم . خرفت .
-
خنگ و لوک
لغتنامه دهخدا
خنگ و لوک . [ خ ِ گ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) کسی را گویندکه در جمیع چیز عاجز باشد و از او کاری برنیاید. این لغت از توابع است ؛ یعنی خنگ را بی لوک و لوک را بی خنگ به این معنی نمیگویند. (برهان قاطع) : خانه تنگ و در آن جان خنگ و لوک کرد تا ویران کند خا...