کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چشیشه
لغتنامه دهخدا
چشیشه .[ چ َ ش َ / ش ِ ] (ص ) رنگی باشد مخصوص اسب و استر که آن را خنگ خوانند. (برهان ) (منتهی الارب ).رنگی باشد مر اسب و استر را. (جهانگیری ). رنگی مخصوص اسب و استر که خنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). چشینه . خنگ . و رجوع به چشینه و خنگ شود.
-
هدنگ
لغتنامه دهخدا
هدنگ . [ هََ دَ ] (اِ) هدنج . اسب خنگ . (برهان ). رجوع به هدنج شود.
-
چشینه
لغتنامه دهخدا
چشینه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (ص ) به معنی چشیشه است که رنگ اسب و استر باشد و آن را خنگ گویند یعنی سفیدموی . (برهان ). رنگ اسب و استر سفیدمو یعنی خنگ . (انجمن آرا) (آنندراج ). بمعنی چشیشه است . (جهانگیری ). نامی از نامهای اسپان بزبان پارسی . (از نوروزنام...
-
سرخ بت
لغتنامه دهخدا
سرخ بت . [ س ُ ب ُ ] (اِخ ) سرخ بت و خنگ بت دو بت بزرگند در موضع بامیان از مضافات کابل در سرحد بدخشان از سنگ تراشیده . گویند بلندی هر یک از آن پنجاه و دو گز باشد ومیان آنها مجوف است چنانکه از کفهای پای ایشان راه است و نردبان پایه ها کرده اند که به جم...
-
نیکوخو
لغتنامه دهخدا
نیکوخو. (ص مرکب ) نیک خو. نکوخو. ملایم . که تندخو و سرکش نیست : دلاورترین اسبان کمیت است ... و بانیروتر و نیکوخوتر خنگ . (نوروزنامه ).
-
دیرانتقال
لغتنامه دهخدا
دیرانتقال . [ اِ ت ِ ](ص مرکب ) بطی ءالانتقال . (یادداشت مؤلف ). کند ذهن . مقابل تیزهوش . مقابل زودیاب . دیربرخورد. کودن . خنگ .
-
اشهب ادهم
لغتنامه دهخدا
اشهب ادهم . [ اَ هََ ب ِ اَ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )اسب سیاه خنگ . (مهذب الاسماء). و رجوع به اشهب شود.
-
خار اسپید
لغتنامه دهخدا
خار اسپید. [ رِاِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خنگ بید. نام داروئی است که آن را باد آورد نیز گویند. (آنندراج ) . رجوع بخار سپید و اسپیدخار شود.
-
عنان جنبانیدن
لغتنامه دهخدا
عنان جنبانیدن . [ ع ِ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) تکان دادن عنان . || بمجاز، راندن بر کسی : اگر بر اژدها و شیر جنگی بجنباند عنان خنگ زیور.عنصری .
-
اشهب اشقر
لغتنامه دهخدا
اشهب اشقر. [ اَ هََ ب ِ اَ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسب سرخ خنگ . (مهذب الاسماء). و رجوع به اشهب شود.
-
گلگون کمیت
لغتنامه دهخدا
گلگون کمیت . [ گ ُ ک ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از شراب سرخ است ، زیرا کمیت نام رنگی از اسب است و شراب را نیز گویند. (آنندراج ) : نقره خنگ صبح را در تاخت سلطان ختن ساقیا گلگون کمیتت را به میدان درفکن ؟؟ (از آنندراج ).
-
گداروی
لغتنامه دهخدا
گداروی . [ گ َ / گ ِ ] (ص مرکب ) گدامنش . گداصفت . گدارو : اسکاف گه بروی گداروی پیر خنگ بی سنگ غر زنی که سرت باد زیر سنگ . سوزنی .زآن گدارویان نادیده ز آزآن در رحمت بر ایشان شد فراز.مولوی .
-
نوبتی وار
لغتنامه دهخدا
نوبتی وار. [ ن َ / نُو ب َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند نوبتی . چون نوبتی . جنیبت وار : سبز خنگ سپهر پیوسته نوبتی وار زیر زین تو باد.انوری .
-
ستوا
لغتنامه دهخدا
ستوا. [س َت ْ ] (اِخ ) نام بتی است که از سنگ تراشیده اند بشکل پیرزنی در موضع بامیان قریب به خنگ بت و سرخ بت و اورا نسرم بر وزن همدم میگویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
هدنج
لغتنامه دهخدا
هدنج . [ هََ دَ ] (اِ) اسب خنگ را گویند یعنی اسبی که موی او سفیدباشد. (برهان ). ظاهراً برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هدنگ . رجوع به هدنگ شود.