کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنک هوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خنک هوا
لغتنامه دهخدا
خنک هوا. [ خ ُ ن ُ هََ ] (ص مرکب ) صحت بخش و گوارا. || تر و تازه . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
زاهد خنک
لغتنامه دهخدا
زاهد خنک . [ هَِ دِ خ ُ ن ُ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) زاهد خشک است . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
شیر خنک
لغتنامه دهخدا
شیر خنک . [ رِ خ ُ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شیره ٔ خنک . داروهای چند که حرارت بنشاند با هم ، چون تخم خرفه و تخم خیار و مانند آن . شیره ای که از کوفته ٔ تخم گشنیز و تخم خرفه و تخم کدو گیرند. (یادداشت مؤلف ).
-
شیره خنک
لغتنامه دهخدا
شیره خنک . [ رَ / رِ خ ُ ن َ ] (اِ مرکب ) تخم خرفه و تخم گشنیز و تخم کاهو و تخم کاسنی را نرم کوفته و در تنزیبی بندند و میان آب نهند و برمجیدن گیرند تا تمام جزء لطیف آن به آب درآید و به شب در ایاز نهند و صبح ناهار آشامند. (یادداشت مؤلف ).
-
اشک خنک
لغتنامه دهخدا
اشک خنک . [ اَ ک ِ خ ُ ن ُ / ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک دروغ . کنایه از اشک ساخته : که ای خون گرمی بازار رحمت مکن اشک خنک در کار رحمت . زلالی (از آنندراج ).و رجوع به اشک دروغ شود.
-
خزان خنک
لغتنامه دهخدا
خزان خنک . [ خ َ خ ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 87 هزارگزی شمال باختری درمیان ، این ده کوهستانی و معتدل و آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت و مالداری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائ...
-
خنک کردن
لغتنامه دهخدا
خنک کردن . [ خ ُ ن ُ ک َ دَ ](مص مرکب ) سرد کردن . تبرید. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خنک آب
لغتنامه دهخدا
خنک آب .[ خ ُ ن ُ ] (اِخ ) قریتی است دوفرسنگی مشرقی شهر داراب و در سال 1300 هَ . ق . محمدرضاخان قوام الملک آن رااحداث نموده است . (فارسنامه ٔ ناصری ). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 آمده : دهی است از دهستان هشیو از بخش داراب شهرستان فسا. واقع در 12هزار...
-
خنک جان
لغتنامه دهخدا
خنک جان . [ خ ُ ن ُ ] (ص مرکب ) مرد بی عشق . || کسی که انتقام از کسی کشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || پاکدامن . (ناظم الاطباء).
-
خنک دل
لغتنامه دهخدا
خنک دل . [ خ ُ ن ُ دِ ] (ص مرکب ) راحت دل . خوش . خوشدل : هر که از آن ناردانه خورد خنک دل گشت و چو گلنار کرد گونه ٔ رخسار.سوزنی .
-
خنک کن
لغتنامه دهخدا
خنک کن . [ خ ُ ن ُ ک ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دستگاهی که در ماشین های حرارتی قرار می گیرد تا بر اثر آن ماشین زیاد گرم نشود.
-
خنک کننده
لغتنامه دهخدا
خنک کننده . [ خ ُ ن ُ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ](نف مرکب ، اِ مرکب ) مُبَرِّد. سردکننده . (یادداشت بخط مؤلف ). || خنک کن . رجوع به خنک کن شود.
-
جستوجو در متن
-
روشن هوا
لغتنامه دهخدا
روشن هوا. [ رَ / رُو ش َ هََ ] (ص مرکب ) که هوای روشن دارد. که دارای هوای صاف و روشن است : که شهری خنک بود و روشن هوااز آنجا گذشتن نبودی روا.فردوسی .