کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خندنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خندنده
لغتنامه دهخدا
خندنده . [ خ َ دَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه خنده کند. خنده کننده . ضاحک . (یادداشت بخط مؤلف ): هرهار؛ بیهوده خندنده . هأهاء؛ مرد نیک خندنده . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ضحکة
لغتنامه دهخدا
ضحکة. [ ض ُ ح َ ک َ] (ع ص ) بسیارخند. (منتهی الارب ). بر مردم خندنده . بسیار خندنده . آنکه بر مردمان خندد. (مهذب الاسماء).
-
کهلول
لغتنامه دهخدا
کهلول . [ ک ُ ] (ع ص ) نیک خندنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیار خندنده . (از اقرب الموارد). || جوانمرد کریم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کریم . (اقرب الموارد).
-
طیخ طیخ
لغتنامه دهخدا
طیخ طیخ . [ خ ِ خ ِ ] (ع اِصوت ) صوت حکایت آواز خندنده . (منتهی الارب ).
-
شامع
لغتنامه دهخدا
شامع. [ م ِ ] (ع ص ) مرد لاغ و بازیگر و خندنده . (از منتهی الارب ). اء شامع أنت أم جاد. (از اقرب الموارد).
-
هأهاء
لغتنامه دهخدا
هأهاء. [ هََ ءْ ] (ع ص ) مرد نیک خندنده . (منتهی الارب ). رجل هأهاء؛ مرد نیک خنده کننده . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
هأهاء
لغتنامه دهخدا
هأهاء. [هََ ءْ هََ ءْ ] (ع ص ) مرد نیک خندنده . (منتهی الارب ). رجل هأهاء؛ مرد نیک خنده کننده . (ناظم الاطباء).
-
متضاحک
لغتنامه دهخدا
متضاحک . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) با هم خندنده . (آنندراج ). با هم خنده کنان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضاحک شود.
-
متجلق
لغتنامه دهخدا
متجلق . [ م ُ ت َ ج َل ْل ِ ] (ع ص ) نیک خندنده تا این که اقصای دندانها نمایان شود. (آنندراج ). خنده کننده ای که در وقت خنده دهان را بگشاید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجلق شود.
-
متضحک
لغتنامه دهخدا
متضحک . [ م ُ ت َ ض َح ْ ح ِ ] (ع ص ) خندنده . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خندان و طعنه زنان و استهزاکنان . (ناظم الاطباء). و رجوع به تضحک شود.
-
منکل
لغتنامه دهخدا
منکل . [ م ُ ک َل ل ] (ع ص ) برق نرم درخشنده که به روشنایی آن تاریکی ابر نمودار شود. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || خندنده .(آنندراج ). آنکه می خندد و تبسم می کند. || شمشیر کندشده . (ناظم الاطباء). رجوع به انکلال شود.
-
عربة
لغتنامه دهخدا
عربة. [ ع َ رِ ب َ ] (ع ص ) خالص از عرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زن بسیار خندنده . (منتهی الارب ). عروب از نساء. (از اقرب الموارد). || زن حریص بر بازی و لهو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || معده ٔ تباه شده . || چاه بسیار آب . (...
-
هرهار
لغتنامه دهخدا
هرهار. [ هََ ] (ع ص ) بسیار از آب و شیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بسیار خندنده . (منتهی الارب ). ضحاک در امر باطل . بیهوده خند. (از اقرب الموارد). || گوشت لاغر. (منتهی الارب ). اللحم الغث . (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (...
-
هاه
لغتنامه دهخدا
هاه . (ع اِ صوت ) کلمه ٔ وعید و تهدید است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حکایت خنده ٔ خنده کننده : ضحک فلان فقال هاه هاه . (ناظم الاطباء). حکایت خنده ٔ خندنده . (منتهی الارب ). حکایت خنده و نوحه سرایی . (از اقرب الموارد). و فی الح...