کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خندریس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خندریس
لغتنامه دهخدا
خندریس . [ خ َ دَ ] (ع اِ) می کهنه . شراب کهنه . (از منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خنادر. || گندم کهنه . (منتهی الارب ). منه : حنطة خندریس .
-
جستوجو در متن
-
خنادر
لغتنامه دهخدا
خنادر. [ خ َ دِ ] (ع اِ) ج ، خندریس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
حاس
لغتنامه دهخدا
حاس . (اِخ ) موضعی است در سرزمین معرة. ابن ابی حصینة گوید:و زمان لهو بالمعرّة مونق بشیاتها و بجانبی هرماسهاایام قلت لذی المودّة سقّنی من خندریس حناکها او حاسها.(معجم البلدان ).
-
بلال
لغتنامه دهخدا
بلال . [ ب َ ] (اِ) آذربویه ، و آن بیخ خاری است که اشنان و چوبک اشنان هم گویند. (برهان ). تبدیل بلار است که آن را اشنان و چوبک گویند. (آنندراج ). و رجوع به آذربویه و بلار شود. || ذرت . (فرهنگ فارسی معین ). ذرتی که روی آتش آنرا برشته می کنند و پس از ا...
-
ابوالمعالی
لغتنامه دهخدا
ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) سعدبن علی بن القاسم الانصاری الخطیری ثم البغدادی معروف بورّاق . دلال الکتب . ادیب و فاضل و شاعری رقیق الشعر است و او را مصنفاتی است از جمله : زینةالدهر و عصرة اهل العصر فی ذکر لطائف شعراءالعصر و این ذیل دمیةالقصر ...
-
حجار
لغتنامه دهخدا
حجار. [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن ابجربن جابر عجلی . ادراک دارد (یعنی پیغمبر را درک کرده است ). ابن درید در «اخبار المنشورة» حدیثی آورده که حجار به پدرش که مسیحی بود گفت : می بینم هرکس به این دین درمی آید بزرگ شود، میخواهم من نیز داخل شوم . پدر گفت : صب...
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ دَ / دِ ] (اِ) شراب ، چه باد غرور در سر می آورد. (رشیدی ). شراب ،چه باد بمعنی غرور آمده و هاء نسبت است . (غیاث ). شراب . (ناظم الاطباء). بمعنی مسکری است که از انگور تازه بگیرند و در عربی خمر گویند. (شعوری ج 1 ورق 190).شراب و می را گویند. (شر...
-
می
لغتنامه دهخدا
می . [ م َ / م ِ ] (اِ) به معنی شراب انگوری است . (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). || مطلق شراب اعم از اینکه از انگور حاصل آید یا مویز و خرما و جز آن . (از یادداشت لغت نامه ) . صاحب آنندراج گوید: بدین معنی ، خام ،بی غش ، صرف ، ناب ، ممزوج ، نیمرس ، ...
-
شراب
لغتنامه دهخدا
شراب . [ ش َ ] (ع اِ) آشامیدنی از مایعات که جویدن در آن نباشد، حلال باشد یا حرام . ج ، اشربة. آشامیدنی . نوشیدنی . آب . مقابل طعام . (یادداشت مؤلف ). هر شی ٔ رقیق که نوشیده شود. (غیاث اللغات ). آشامیدنی و خوردنی از مایعات . (منتهی الارب ) : از رز بو...