کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خندروس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خندروس
لغتنامه دهخدا
خندروس . [ خ َ دَ ] (اِ) ذرت . ذرت مکه . || گندم مکه . (ناظم الاطباء). خالاون . حنطه ٔ رومی . سلت .(یادداشت بخط مؤلف ) : جان گوید گندم رومی بود و در لغت عرب سلت را خندروس گویند و معنی آن درپارسی جو گندم بود؛ یعنی جوی که به گندم مشابهت دارد و جان گوی...
-
جستوجو در متن
-
جوگندمینه
لغتنامه دهخدا
جوگندمینه . [ ج َ / جُو گ َ دُ ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) جوبرهنه . خندروس . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
طراخینس
لغتنامه دهخدا
طراخینس . [ ] (معرب ، اِ) اسم یونانی خندروس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و در فهرست مخزن الادویه چاپی این کلمه را بصورت طراخیس ذکر کرده است .
-
طراعیس
لغتنامه دهخدا
طراعیس . [ ] (اِ) رازی گفته از جنس نخود سیاه است و گفته اند حبی است کوچک سیاه که در باقلا بهم میرسد و گفته اند خندروس است و سلت را نیز گفته اند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
کورگندم
لغتنامه دهخدا
کورگندم . [ گ َ دُ ] (اِ مرکب ) نوعی گندم : از گندم نوعی است که کورگندم خوانند. (نزهةالقلوب ). دیگر آنکه نوعی از گندم که دراز و باریک می باشد و آن را خندروس می گویند و در بعضی مواضع کورگندم گویند. (فلاحت نامه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
خالاون
لغتنامه دهخدا
خالاون . [ وُ ] (اِ) دانه ای است شبیه به گندم و آن را حنطه ٔ رومیه خوانند. گرم و تر است . با سرکه بر جرب طلا کنند نافع باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). به یونانی خندروس گویند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن از حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع) .
-
جو برهنه
لغتنامه دهخدا
جو برهنه . [ ج َ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از جو که پوست ندارد. (آنندراج ). در بعض ولایات جو بی پوست را نامند. (فلاحت نامه ). سلت . (برهان قاطع). خندروس . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). طراغیس . حنطه ٔ رومیه . (بحر الجواهر).
-
حنطة
لغتنامه دهخدا
حنطة. [ ح ِ طَ ] (ع اِ) قمح . گندم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). و ضماد ممصوغ آن گزیدن سگ را نافع است . ج ، حِنَط. (اقرب الموارد).- حِنطه ٔ رومی ؛ خالاون . خندروس . و آن قسمی گندم سیاه و باریک و دراز باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). و ...
-
بلال
لغتنامه دهخدا
بلال . [ ب َ ] (اِ) آذربویه ، و آن بیخ خاری است که اشنان و چوبک اشنان هم گویند. (برهان ). تبدیل بلار است که آن را اشنان و چوبک گویند. (آنندراج ). و رجوع به آذربویه و بلار شود. || ذرت . (فرهنگ فارسی معین ). ذرتی که روی آتش آنرا برشته می کنند و پس از ا...
-
طبقا
لغتنامه دهخدا
طبقا. [ طَ] (معرب ، اِ) بلغت رومی نوعی از گندم باشد، لکن باریکتر از گندم است و آنرا بفارسی کاکل گویند. خوردن آن اسب را ضرر نرساند، لکن آدمی را ضرر به معده رساند. (برهان ) (آنندراج ). نوعی از گندم است ، اما باریکتربود، و حشیش وی یک بالای مرد بود، و در...
-
حسو
لغتنامه دهخدا
حسو. [ ح َ س ُوو / ح َس ْوْ ] (ع اِ) آشامیدنی . (دهّار). هر چیز رقیق که توان آشامید. حریره . آنچه از شوربا و جز آن که اندک اندک آشامند. (غیاث اللغات ). طعامی که از آرد و آب و روغن پزند و گاهی بدان شیرینی نیز کنند : حسو نعره میزد که بغرا کجاست که کشتن...
-
ذرة
لغتنامه دهخدا
ذرة. [ ذُرْ رَ ] (ع اِ) ارزن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (نصاب الصبیان ). گاورس ؛ ای ارزن . (قاضی خان بدرمحمد دهار): اخرفت الذرّةَ؛ بسیار دراز شد گیاه ارزن . (منتهی الارب ). در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است : ذرة، نوعی است از حبوب که فارسیان ...
-
شعیر
لغتنامه دهخدا
شعیر. [ ش َ ] (ع اِ) جو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام غله ٔ معروف که به فارسی و هندی جو گویند، و گویند شعیر ازشَعْر بمعنی مو است زیرا که جو مو بر سر دارد و گندم ندارد یا آنکه کم دارد. (از غیاث اللغات ). جو، شعیرة یکی آن . (از ...
-
اردکان
لغتنامه دهخدا
اردکان . [ اَ دَ ] (اِخ ) موضعی است از مضافات شیراز. (جهانگیری ) (برهان ). محلی است بین شیراز و اصفهان . (گلشن مراد). قصبه ایست در حوالی شیراز و بعضی گفته اند اردکان قصبه ایست در دامنه ٔ کوه شش پیر از کوههای فارس . درقدیم شهری بزرگ بوده اکنون بیش از ...